-
آن یکی می گفت خوش بودی جهان
گر نبودی پای مرگ اندر میان
-
آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ
که نیرزیدی جهان پیچ پیچ
-
خرمنی بودی به دشت افراشته
مهمل و ناکوفته بگذاشته
-
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شوره خاکی کاشتی
-
عقل کاذب هست خود معکوس بین
زندگی را مرگ بیند ای غبین
-
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنان که هست در خدعه سرا
-
هیچ مرده نیست پر حسرت ز مرگ
حسرتش آنست کش کم بود برگ
-
ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد
در میان دولت و عیش و گشاد
-
زین مقام ماتم و ننگین مناخ
نقل افتادش به صحرای فراخ
-
مقعد صدقی نه ایوان دروغ
باده خاصی نه مستیی ز دوغ
-
مقعد صدق و جلیسش حق شده
رسته زین آب و گل آتشکده
-
ور نکردی زندگانی منیر
یک دو دم ماندست مردانه بمیر