-
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
-
پیش ترک آیینه را خوش رنگیست
پیش زنگی آینه هم زنگیست
-
آنک می ترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
-
روی زشت تست نه رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ
-
از تو رستست ار نکویست ار بدست
ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست
-
گر بخاری خسته ای خود کشته ای
ور حریر و قزدری خود رشته ای
-
دانک نبود فعل همرنگ جزا
هیچ خدمت نیست همرنگ عطا
-
مزد مزدوران نمی ماند بکار
کان عرض وین جوهرست و پایدار
-
آن همه سختی و زورست و عرق
وین همه سیمست و زرست و طبق
-
گر ترا آید ز جایی تهمتی
کرد مظلومت دعا در محنتی
-
تو همی گویی که من آزاده ام
بر کسی من تهمتی ننهاده ام
-
تو گناهی کرده ای شکل دگر
دانه کشتی دانه کی ماند به بر
-
او زنا کرد و جزا صد چوب بود
گوید او من کی زدم کس را بعود
-
نه جزای آن زنا بود این بلا
چوب کی ماند زنا را در خلا
-
مار کی ماند عصا را ای کلیم
درد کی ماند دوا را ای حکیم
-
تو به جای آن عصا آب منی
چون بیفکندی شد آن شخص سنی
-
یار شد یا مار شد آن آب تو
زان عصا چونست این اعجاب تو
-
هیچ ماند آب آن فرزند را
هیچ ماند نیشکر مر قند را
-
چون سجودی یا رکوعی مرد کشت
شد در آن عالم سجود او بهشت
-
چونک پرید از دهانش حمد حق
مرغ جنت ساختش رب الفلق
-
حمد و تسبیحت نماند مرغ را
گرچه نطفه مرغ بادست و هوا
-
چون ز دستت رست ایثار و زکات
گشت این دست آن طرف نخل و نبات
-
آب صبرت جوی آب خلد شد
جوی شیر خلد مهر تست و ود
-
ذوق طاعت گشت جوی انگبین
مستی و شوق تو جوی خمر بین
-
این سببها آن اثرها را نماند
کس نداند چونش جای آن نشاند
-
این سببها چون به فرمان تو بود
چار جو هم مر ترا فرمان نمود
-
هر طرف خواهی روانش می کنی
آن صفت چون بد چنانش می کنی
-
چون منی تو که در فرمان تست
نسل آن در امر تو آیند چست
-
می دود بر امر تو فرزند نو
که منم جزوت که کردی اش گرو
-
آن صفت در امر تو بود این جهان
هم در امر تست آن جوها روان
-
آن درختان مر ترا فرمان برند
کان درختان از صفاتت با برند
-
چون به امر تست اینجا این صفات
پس در امر تست آنجا آن جزات
-
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست
آن درختی گشت ازو زقوم رست
-
چون ز خشم آتش تو در دلها زدی
مایه نار جهنم آمدی
-
آتشت اینجا چو آدم سوز بود
آنچ از وی زاد مرد افروز بود
-
آتش تو قصد مردم می کند
نار کز وی زاد بر مردم زند
-
آن سخنهای چو مار و کزدمت
مار و کزدم گشت و می گیرد دمت
-
اولیا را داشتی در انتظار
انتظار رستخیزت گشت یار
-
وعده فردا و پس فردای تو
انتظار حشرت آمد وای تو
-
منتظر مانی در آن روز دراز
در حساب و آفتاب جان گداز
-
کآسمان را منتظر می داشتی
تخم فردا ره روم می کاشتی
-
خشم تو تخم سعیر دوزخست
هین بکش این دوزخت را کین فخست
-
کشتن این نار نبود جز به نور
نورک اطفا نارنا نحن الشکور
-
گر تو بی نوری کنی حلمی بدست
آتشت زنده ست و در خاکسترست
-
آن تکلف باشد و روپوش هین
نار را نکشد به غیر نور دین
-
تا نبینی نور دین آمن مباش
کاتش پنهان شود یک روز فاش
-
نور آبی دان و هم در آب چفس
چونک داری آب از آتش مترس
-
آب آتش را کشد کآتش بخو
می بسوزد نسل و فرزندان او
-
سوی آن مرغابیان رو روز چند
تا ترا در آب حیوانی کشند
-
مرغ خاکی مرغ آبی هم تنند
لیک ضدانند آب و روغنند
-
هر یکی مر اصل خود را بنده اند
احتیاطی کن بهم ماننده اند
-
همچنانک وسوسه و وحی الست
هر دو معقولند لیکن فرق هست
-
هر دو دلالان بازار ضمیر
رختها را می ستایند ای امیر
-
گر تو صراف دلی فکرت شناس
فرق کن سر دو فکر چون نخاس
-
ور ندانی این دو فکرت از گمان
لا خلابه گوی و مشتاب و مران
-
گفت حمزه چونک بودم من جوان
مرگ می دیدم وداع این جهان
-
سوی مردن کس برغبت کی رود
پیش اژدرها برهنه کی شود
-
لیک از نور محمد من کنون
نیستم این شهر فانی را زبون
-
از برون حس لشکرگاه شاه
پر همی بینم ز نور حق سپاه
-
خیمه در خیمه طناب اندر طناب
شکر آنک کرد بیدارم ز خواب
-
آنک مردن پیش چشمش تهلکه ست
امر لا تلقوا بگیرد او به دست
-
و آنک مردن پیش او شد فتح باب
سارعوا آید مرورا در خطاب
-
الحذر ای مرگ بینان بارعوا
العجل ای حشربینان سارعوا
-
الصلا ای لطف بینان افرحوا
البلا ای قهربینان اترحوا
-
هر که یوسف دید جان کردش فدی
هر که گرگش دید برگشت از هدی