-
پس خروسش گفت تن زن غم مخور
که خدا بدهد عوض زینت دگر
-
اسپ این خواجه سقط خواهد شدن
روز فردا سیر خور کم کن حزن
-
مر سگان را عید باشد مرگ اسپ
روزی وافر بود بی جهد و کسپ
-
اسپ را بفروخت چون بشنید مرد
پیش سگ شد آن خروسش روی زرد
-
روز دیگر همچنان نان را ربود
آن خروس و سگ برو لب بر گشود
-
کای خروس عشوه ده چند این دروغ
ظالمی و کاذبی و بی فروغ
-
اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست
کور اخترگوی و محرومی ز راست
-
گفت او را آن خروس با خبر
که سقط شد اسپ او جای دگر
-
اسپ را بفروخت و جست او از زیان
آن زیان انداخت او بر دیگران
-
لیک فردا استرش گردد سقط
مر سگان را باشد آن نعمت فقط
-
زود استر را فروشید آن حریص
یافت از غم وز زیان آن دم محیص
-
روز ثالث گفت سگ با آن خروس
ای امیر کاذبان با طبل و کوس
-
گفت او بفروخت استر را شتاب
گفت فردایش غلام آید مصاب
-
چون غلام او بمیرد نانها
بر سگ و خواهنده ریزند اقربا
-
این شنید و آن غلامش را فروخت
رست از خسران و رخ را بر فروخت
-
شکرها می کرد و شادیها که من
رستم از سه واقعه اندر زمن
-
تا زبان مرغ و سگ آموختم
دیده سؤ القضا را دوختم
-
روز دیگر آن سگ محروم گفت
کای خروس ژاژخا کو طاق و جفت