-
گفت قاضی واجب آیدمان رضا
هر قفا و هر جفا کارد قضا
-
خوش دلم در باطن از حکم زبر
گرچه شد رویم ترش کالحق مر
-
این دلم باغست و چشمم ابروش
ابر گرید باغ خندد شاد و خوش
-
سال قحط از آفتاب خیره خند
باغها در مرگ و جان کندن رسند
-
ز امر حق وابکوا کثیرا خوانده ای
چون سر بریان چه خندان مانده ای
-
روشنی خانه باشی هم چو شمع
گر فرو پاشی تو هم چون شمع دمع
-
آن ترش رویی مادر یا پدر
حافظ فرزند شد از هر ضرر
-
ذوق خنده دیده ای ای خیره خند
ذوق گریه بین که هست آن کان قند
-
چون جهنم گریه آرد یاد آن
پس جهنم خوشتر آید از جنان
-
خنده ها در گریه ها آمد کتیم
گنج در ویرانه ها جو ای سلیم
-
ذوق در غمهاست پی گم کرده اند
آب حیوان را به ظلمت برده اند
-
بازگونه نعل در ره تا رباط
چشمها را چار کن در احتیاط
-
چشمها را چار کن در اعتبار
یار کن با چشم خود دو چشم یار
-
امرهم شوری بخوان اندر صحف
یار را باش و مگوش از ناز اف
-
یار باشد راه را پشت و پناه
چونک نیکو بنگری یارست راه
-
چونک در یاران رسی خامش نشین
اندر آن حلقه مکن خود را نگین
-
در نماز جمعه بنگر خوش به هوش
جمله جمعند و یک اندیشه و خموش
-
رختها را سوی خاموشی کشان
چون نشان جویی مکن خود را نشان
-
گفت پیغامبر که در بحر هموم
در دلالت دان تو یاران را نجوم
-
چشم در استارگان نه ره بجو
نطق تشویش نظر باشد مگو
-
گر دو حرف صدق گویی ای فلان
گفت تیره در تبع گردد روان
-
این نخواندی کالکلام ای مستهام
فی شجون حره جر الکلام
-
هین مشو شارع در آن حرف رشد
که سخن زو مر سخن را می کشد
-
نیست در ضبطت چو بگشادی دهان
از پی صافی شود تیره روان
-
آنک معصوم ره وحی خداست
چون همه صافست بگشاید رواست
-
زانک ما ینطق رسول بالهوی
کی هوا زاید ز معصوم خدا
-
خویشتن را ساز منطیقی ز حال
تا نگردی هم چو من سخره مقال