-
می شدند این هر دو تا نزدیک چاه
اینت خرگوشی چو آبی زیر کاه
-
آب کاهی را به هامون می برد
آب کوهی را عجب چون می برد
-
دام مکر او کمند شیر بود
طرفه خرگوشی که شیری می ربود
-
موسیی فرعون را با رود نیل
می کشد با لشکر و جمع ثقیل
-
پشه ای نمرود را با نیم پر
می شکافد بی محابا درز سر
-
حال آن کو قول دشمن را شنود
بین جزای آنک شد یار حسود
-
حال فرعونی که هامان را شنود
حال نمرودی که شیطان را شنود
-
دشمن ار چه دوستانه گویدت
دام دان گر چه ز دانه گویدت
-
گر ترا قندی دهد آن زهر دان
گر بتن لطفی کند آن قهر دان
-
چون قضا آید نبینی غیر پوست
دشمنان را باز نشناسی ز دوست
-
چون چنین شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه ساز کن
-
ناله می کن کای تو علام الغیوب
زیر سنگ مکر بد ما را مکوب
-
گر سگی کردیم ای شیرآفرین
شیر را مگمار بر ما زین کمین
-
آب خوش را صورت آتش مده
اندر آتش صورت آبی منه
-
از شراب قهر چون مستی دهی
نیستها را صورت هستی دهی
-
چیست مستی بند چشم از دید چشم
تا نماند سنگ گوهر پشم یشم
-
چیست مستی حسها مبدل شدن
چوب گز اندر نظر صندل شدن
-
گفت بسم الله بیا تا او کجاست
پیش در شو گر همی گویی تو راست
-
تا سزای او و صد چون او دهم
ور دروغست این سزای تو دهم
-
اندر آمد چون قلاووزی به پیش
تا برد او را به سوی دام خویش
-
سوی چاهی کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود