-
در حضور مصطفای قندخو
چون ز حد برد آن عرب از گفت و گو
-
آن شه والنجم و سلطان عبس
لب گزید آن سرد دم را گفت بس
-
دست می زند بهر منعش بر دهان
چند گویی پیش دانای نهان
-
پیش بینا برده ای سرگین خشک
که بخر این را به جای ناف مشک
-
بعر را ای گنده مغز گنده مخ
زیر بینی بنهی و گویی که اخ
-
اخ اخی برداشتی ای گیج گاج
تا که کالای بدت یابد رواج
-
تا فریبی آن مشام پاک را
آن چریده گلشن افلاک را
-
حلم او خود را اگر چه گول ساخت
خویشتن را اندکی باید شناخت
-
دیگ را گر باز ماند امشب دهن
گربه را هم شرم باید داشتن
-
خویشتن گر خفته کرد آن خوب فر
سخت بیدارست دستارش مبر
-
چند گویی ای لجوج بی صفا
این فسون دیو پیش مصطفی
-
صد هزاران حلم دارند این گروه
هر یکی حلمی از آنها صد چو کوه
-
حلمشان بیدار را ابله کند
زیرک صد چشم را گمره کند
-
حلمشان هم چون شراب خوب نغز
نغز نغزک بر رود بالای مغز
-
مست را بین زان شراب پرشگفت
هم چو فرزین مست کژ رفتن گرفت
-
مرد برنا زان شراب زودگیر
در میان راه می افتد چو پیر
-
خاصه این باده که از خم بلی است
نه میی که مستی او یکشبیست
-
آنک آن اصحاب کهف از نقل و نقل
سیصد و نه سال گم کردند عقل
-
زان زنان مصر جامی خورده اند
دستها را شرحه شرحه کرده اند
-
ساحران هم سکر موسی داشتند
دار را دلدار می انگاشتند
-
جعفر طیار زان می بود مست
زان گرو می کرد بی خود پا و دست