-
یک سگی در کوی بر کور گدا
حمله می آورد چون شیر وغا
-
سگ کند آهنگ درویشان بخشم
در کشد مه خاک درویشان بچشم
-
کور عاجز شد ز بانگ و بیم سگ
اندر آمد کور در تعظیم سگ
-
کای امیر صید و ای شیر شکار
دست دست تست دست از من بدار
-
کز ضرورت دم خر را آن حکیم
کرد تعظیم و لقب دادش کریم
-
گفت او هم از ضرورت کای اسد
از چو من لاغر شکارت چه رسد
-
گور می گیرند یارانت به دشت
کور می گیری تو در کوچه بگشت
-
گور می جویند یارانت بصید
کور می جویی تو در کوچه بکید
-
آن سگ عالم شکار گور کرد
وین سگ بی مایه قصد کور کرد
-
علم چون آموخت سگ رست از ضلال
می کند در بیشه ها صید حلال
-
سگ چو عالم گشت شد چالاک زحف
سگ چو عارف گشت شد اصحاب کهف
-
سگ شناسا شد که میر صید کیست
ای خدا آن نور اشناسنده چیست
-
کور نشناسد نه از بی چشمی است
بلک این زانست کز جهلست مست
-
نیست خود بی چشم تر کور از زمین
این زمین از فضل حق شد خصم بین
-
نور موسی دید و موسی را نواخت
خسف قارون کرد و قارون را شناخت
-
رجف کرد اندر هلاک هر دعی
فهم کرد از حق که یاارض ابلعی
-
خاک و آب و باد و نار با شرر
بی خبر با ما و با حق با خبر
-
ما بعکس آن ز غیر حق خبیر
بی خبر از حق و از چندین نذیر
-
لاجرم اشفقن منها جمله شان
کند شد ز آمیز حیوان حمله شان
-
گفت بیزاریم جمله زین حیات
کو بود با خلق حی با حق موات
-
چون بماند از خلق گردد او یتیم
انس حق را قلب می باید سلیم
-
چون ز کوری دزد دزدد کاله ای
می کند آن کور عمیا ناله ای
-
تا نگوید دزد او را کان منم
کز تو دزدیدم که دزد پر فنم
-
کی شناسد کور دزد خویش را
چون ندارد نور چشم و آن ضیا
-
چون بگوید هم بگیر او را تو سخت
تا بگوید او علامتهای رخت
-
پس جهاد اکبر آمد عصر دزد
تا بگوید که چه برد آن زن بمزد
-
اولا دزدید کحل دیده ات
چون ستانی باز یابی تبصرت
-
کاله حکمت که گم کرده دلست
پیش اهل دل یقین آن حاصلست
-
کوردل با جان و با سمع و بصر
می نداند دزد شیطان را ز اثر
-
ز اهل دل جو از جماد آن را مجو
که جماد آمد خلایق پیش او
-
مشورت جوینده آمد نزد او
کای اب کودک شده رازی بگو
-
گفت رو زین حلقه کین در باز نیست
باز گرد امروز روز راز نیست
-
گر مکان را ره بدی در لامکان
همچو شیخان بودمی من بر دکان