-
بود درویشی بکهساری مقیم
خلوت او را بود هم خواب و ندیم
-
چون ز خالق می رسید او را شمول
بود از انفاس مرد و زن ملول
-
همچنانک سهل شد ما را حضر
سهل شد هم قوم دیگر را سفر
-
آنچنانک عاشقی بر سروری
عاشقست آن خواجه بر آهنگری
-
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
-
دست و پا بی میل جنبان کی شود
خار وخس بی آب و بادی کی رود
-
گر ببینی میل خود سوی سما
پر دولت بر گشا همچون هما
-
ور ببینی میل خود سوی زمین
نوحه می کن هیچ منشین از حنین
-
عاقلان خود نوحه ها پیشین کنند
جاهلان آخر بسر بر می زنند
-
ز ابتدای کار آخر را ببین
تا نباشی تو پشیمان یوم دین