-
هم چنان کآن زاهد اندر سال قحط
بود او خندان و گریان جمله رهط
-
پس بگفتندش چه جای خنده است
قحط بیخ مؤمنان بر کنده است
-
رحمت از ما چشم خود بر دوختست
ز آفتاب تیز صحرا سوختست
-
کشت و باغ و رز سیه استاده است
در زمین نم نیست نه بالا نه پست
-
خل می میرند زین قحط و عذاب
ده ده و صد صد چو ماهی دور از آب
-
بر مسلمانان نمی آری تو رحم
مؤمنان خویشند و یک تن شحم و لحم
-
رنج یک جزوی ز تن رنج همه ست
گر دم صلحست یا خود ملحمه ست
-
گفت در چشم شما قحطست این
پیش چشمم چون بهشتست این زمین
-
من همی بینم بهر دشت و مکان
خوشه ها انبه رسیده تا میان
-
خوشه ها در موج از باد صبا
پر بیابان سبزتر از گندنا
-
ز آزمون من دست بر وی می زنم
دست و چشم خویش را چون بر کنم
-
یار فرعون تنید ای قوم دون
زان نماید مر شما را نیل خون
-
یار موسی خرد گردید زود
تا نماند خون بینید آب رود
-
با پدر از تو جفایی می رود
آن پدر در چشم تو سگ می شود
-
آن پدر سگ نیست تاثیر جفاست
که چنان حرمت نظر را سگ نماست
-
گرگ می دیدند یوسف را به چشم
چونک اخوان را حسودی بود و خشم
-
با پدر چون صلح کردی خشم رفت
آن سگی شد گشت بابا یار تفت