-
کنده ای را لوطیی در خانه برد
سرنگون افکندش و در وی فشرد
-
بر میانش خنجری دید آن لعین
پس بگفتش بر میانت چیست این
-
گفت آنک با من ار یک بدمنش
بد بیندیشد بدرم اشکمش
-
گفت لوطی حمد لله را که من
بد نه اندیشیده ام با تو به فن
-
چون که مردی نیست خنجرها چه سود
چون نباشد دل ندارد سود خود
-
از علی میراث داری ذوالفقار
بازوی شیر خدا هستت بیار
-
گر فسونی یاد داری از مسیح
کو لب و دندان عیسی ای قبیح
-
کشتیی سازی ز توزیع و فتوح
کو یکی ملاح کشتی هم چو نوح
-
بت شکستی گیرم ابراهیم وار
کو بت تن را فدی کردن بنار
-
گر دلیلت هست اندر فعل آر
تیغ چوبین را بدان کن ذوالفقار
-
آن دلیلی که ترا مانع شود
از عمل آن نقمت صانع بود
-
خایفان راه را کردی دلیر
از همه لرزان تری تو زیر زیر
-
بر همه درس توکل می کنی
در هوا تو پشه را رگ می زنی
-
ای مخنث پیش رفته از سپاه
بر دروغ ریش تو کیرت گواه
-
چون ز نامردی دل آکنده بود
ریش و سبلت موجب خنده بود
-
توبه ای کن اشک باران چون مطر
ریش و سبلت را ز خنده باز خر
-
داروی مردی بخور اندر عمل
تا شوی خورشید گرم اندر حمل
-
معده را بگذار و سوی دل خرام
تا که بی پرده ز حق آید سلام
-
یک دو گامی رو تکلف ساز خوش
عشق گیرد گوش تو آنگاه کش