مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/حکایت-آن-گاو-کی-تنها-در-جزیره-ایست-بزرگ-حق-تعالی-آن-جزیره-بزرگ-را

  1. یک جزیره سبز هست اندر جهان

    اندرو گاویست تنها خوش دهان

  2. جمله صحرا را چرد او تا به شب

    تا شود زفت و عظیم و منتجب

  3. شب ز اندیشه که فردا چه خورم

    گردد او چون تار مو لاغر ز غم

  4. چون برآید صبح گردد سبز دشت

    تا میان رسته قصیل سبز و کشت

  5. اندر افتد گاو با جوع البقر

    تا به شب آن را چرد او سر به سر

  6. باز زفت و فربه و لمتر شود

    آن تنش از پیه و قوت پر شود

  7. باز شب اندر تب افتد از فزع

    تا شود لاغر ز خوف منتجع

  8. که چه خواهم خورد فردا وقت خور

    سالها اینست کار آن بقر

  9. هیچ نندیشد که چندین سال من

    می خورم زین سبزه زار و زین چمن

  10. هیچ روزی کم نیامد روزیم

    چیست این ترس و غم و دلسوزیم

  11. باز چون شب می شود آن گاو زفت

    می شود لاغر که آوه رزق رفت

  12. نفس آن گاوست و آن دشت این جهان

    کو همی لاغر شود از خوف نان

  13. که چه خواهم خورد مستقبل عجب

    لوت فردا از کجا سازم طلب

  14. سالها خوردی و کم نامد ز خور

    ترک مستقبل کن و ماضی نگر

  15. لوت و پوت خورده را هم یاد آر

    منگر اندر غابر و کم باش زار