-
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
-
هر یکی بر نیتی تکبیر کرد
در نماز آمد بمسکینی و درد
-
مؤذن آمد از یکی لفظی بجست
کای مؤذن بانگ کردی وقت هست
-
گفت آن هندوی دیگر از نیاز
هی سخن گفتی و باطل شد نماز
-
آن سیم گفت آن دوم را ای عمو
چه زنی طعنه برو خود را بگو
-
آن چهارم گفت حمد الله که من
در نیفتادم بچه چون آن سه تن
-
پس نماز هر چهاران شد تباه
عیب گویان بیشتر گم کرده راه
-
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
-
زانک نیم او ز عیبستان بدست
وآن دگر نیمش ز غیبستان بدست
-
چونک بر سر مرا ترا ده ریش هست
مرهمت بر خویش باید کار بست
-
عیب کردن خویش را داروی اوست
چون شکسته گشت جای ارحمواست
-
گر همان عیبت نبود ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
-
لا تخافوا از خدا نشنیده ای
پس چه خود را ایمن و خوش دیده ای
-
سالها ابلیس نیکونام زیست
گشت رسوا بین که او را نام چیست
-
در جهان معروف بد علیای او
گشت معروفی بعکس ای وای او
-
تا نه ای ایمن تو معروفی مجو
رو بشوی از خوف پس بنمای رو
-
تا نروید ریش تو ای خوب من
بر دگر ساده زنخ طعنه مزن
-
این نگر که مبتلا شد جان او
در چهی افتاد تا شد پند تو
-
تو نیفتادی که باشی پند او
زهر او نوشید تو خور قند او