-
آن یکی یاری پیمبر را بگفت
که منم در بیعها با غبن جفت
-
مکر هر کس کو فروشد یا خرد
همچو سحرست و ز راهم می برد
-
گفت در بیعی که ترسی از غرار
شرط کن سه روز خود را اختیار
-
که تانی هست از رحمان یقین
هست تعجیلت ز شیطان لعین
-
پیش سگ چون لقمه نان افکنی
بو کند آنگه خورد ای معتنی
-
او ببینی بو کند ما با خرد
هم ببوییمش به عقل منتقد
-
با تانی گشت موجود از خدا
تابه شش روز این زمین و چرخها
-
ورنه قادر بود کو کن فیکون
صد زمین و چرخ آوردی برون
-
آدمی را اندک اندک آن همام
تا چهل سالش کند مرد تمام
-
گرچه قادر بود کاندر یک نفس
از عدم پران کند پنجاه کس
-
عیسی قادر بود کو از یک دعا
بی توقف بر جهاند مرده را
-
خالق عیسی بنتواند که او
بی توقف مردم آرد تو بتو
-
این تانی از پی تعلیم تست
که طلب آهسته باید بی سکست
-
جو یکی کوچک که دایم می رود
نه نجس گردد نه گنده می شود
-
زین تانی زاید اقبال و سرور
این تانی بیضه دولت چون طیور
-
مرغ کی ماند به بیضه ای عنید
گرچه از بیضه همی آید پدید
-
باش تا اجزای تو چون بیضه ها
مرغها زایند اندر انتها
-
بیضه مار ارچه ماند در شبه
بیضه گنجشک را دورست ره
-
دانه آبی به دانه سیب نیز
گرچه ماند فرقها دان ای عزیز
-
برگها هم رنگ باشد در نظر
میوه ها هر یک بود نوعی دگر
-
برگهای جسمها ماننده اند
لیک هر جانی بریعی زنده اند
-
خلق در بازار یکسان می روند
آن یکی در ذوق و دیگر دردمند
-
همچنان در مرگ یکسان می رویم
نیم در خسران و نیمی خسرویم