-
گفت خیاطیست نامش پور شش
اندرین چستی و دزدی خلق کش
-
گفت من ضامن که با صد اضطراب
او نیارد برد پیشم رشته تاب
-
پس بگفتندش که از تو چست تر
مات او گشتند در دعوی مپر
-
رو به عقل خود چنین غره مباش
که شوی یاوه تو در تزویرهاش
-
گرم تر شد ترک و بست آنجا گرو
که نیارد برد نی کهنه نی نو
-
مطمعانش گرم تر کردند زود
او گرو بست و رهان را بر گشود
-
که گرو این مرکب تازی من
بدهم ار دزدد قماشم او به فن
-
ور نتواند برد اسپی از شما
وا ستانم بهر رهن مبتدا
-
ترک را آن شب نبرد از غصه خواب
با خیال دزد می کرد او حراب
-
بامدادان اطلسی زد در بغل
شد به بازار و دکان آن دغل
-
پس سلامش کرد گرم و اوستاد
جست از جا لب به ترحیبش گشاد
-
گرم پرسیدش ز حد ترک بیش
تا فکند اندر دل او مهر خویش
-
چون بدید از وی نوای بلبلی
پیشش افکند اطلس استنبلی
-
که ببر این را قبای روز جنگ
زیر نافم واسع و بالاش تنگ
-
تنگ بالا بهر جسم آرای را
زیر واسع تا نگیرد پای را
-
گفت صد خدمت کنم ای ذو وداد
در قبولش دست بر دیده نهاد
-
پس بپیمود و بدید او روی کار
بعد از آن بگشاد لب را در فشار
-
از حکایتهای میران دگر
وز کرمها و عطاء آن نفر
-
وز بخیلان و ز تحشیراتشان
از برای خنده هم داد او نشان
-
هم چو آتش کرد مقراضی برون
می برید و لب پر افسانه و فسون