-
زان زمانی که خریدی تو مرا
تا به اکنون باز گویم ماجرا
-
تا بدانی که همانم در وجود
گرچه از شبدیز من صبحی گشود
-
رنگ دیگر شد ولیکن جان پاک
فارغ از رنگست و از ارکان و خاک
-
تن شناسان زود ما را گم کنند
آب نوشان ترک مشک و خم کنند
-
جان شناسان از عددها فارغ اند
غرقه دریای بی چونند و چند
-
جان شو و از راه جان جان را شناس
یار بینش شو نه فرزند قیاس
-
چون ملک با عقل یک سررشته اند
بهر حکمت را دو صورت گشته اند
-
آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت
وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت
-
لاجرم هر دو مناصر آمدند
هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند
-
هم ملک هم عقل حق را واجدی
هر دو آدم را معین و ساجدی
-
نفس و شیطان بوده ز اول واحدی
بوده آدم را عدو و حاسدی
-
آنک آدم را بدن دید او رمید
و آنک نور مؤتمن دید او خمید
-
آن دو دیده روشنان بودند ازین
وین دو را دیده ندیده غیر طین
-
این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند
چون نشاید بر جهود انجیل خواند
-
کی توان با شیعه گفتن از عمر
کی توان بربط زدن در پیش کر
-
لیک گر در ده به گوشه یک کسست
های هویی که برآوردم بسست
-
مستحق شرح را سنگ و کلوخ
ناطقی گردد مشرح با رسوخ
-
خواجه از دورش بدید و خیره ماند
از تحیر اهل آن ده را بخواند
-
راویه ما اشتر ما هست این
پس کجا شد بنده زنگی جبین
-
این یکی بدریست می آید ز دور
می زند بر نور روز از روش نور
-
کو غلام ما مگر سرگشته شد
یا بدو گرگی رسید و کشته شد
-
چون بیامد پیش گفتش کیستی
از یمن زادی و یا ترکیستی
-
گو غلامم را چه کردی راست گو
گر بکشتی وا نما حیلت مجو
-
گفت اگر کشتم بتو چون آمدم
چون به پای خود درین خون آمدم
-
کو غلام من بگفت اینک منم
کرد دست فضل یزدان روشنم
-
هی چه می گویی غلام من کجاست
هین نخواهی رست از من جز براست
-
گفت اسرار ترا با آن غلام
جمله وا گویم یکایک من تمام