-
عمرها باید به نادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه
-
کور را خود این قضا همراه اوست
که مرورا اوفتادن طبع و خوست
-
در حدث افتد نداند بوی چیست
از منست این بوی یا ز آلودگیست
-
ور کسی بر وی کند مشکی نثار
هم ز خود داند نه از احسان یار
-
پس دو چشم روشن ای صاحب نظر
مر ترا صد مادرست و صد پدر
-
خاصه چشم دل آن هفتاد توست
وین دو چشم حس خوشه چین اوست
-
ای دریغا ره زنان بنشسته اند
صد گره زیر زبانم بسته اند
-
پای بسته چون رود خوش راهوار
بس گران بندیست این معذور دار
-
این سخن اشکسته می آید دلا
کین سخن درست غیرت آسیا
-
در اگر چه خرد و اشکسته شود
توتیای دیده خسته شود
-
ای در از اشکست خود بر سر مزن
کز شکستن روشنی خواهی شدن
-
همچنین اشکسته بسته گفتنیست
حق کند آخر درستش کو غنیست
-
گندم ار بشکست و از هم در سکست
بر دکان آمد که نک نان درست
-
تو هم ای عاشق چو جرمت گشت فاش
آب و روغن ترک کن اشکسته باش
-
آنک فرزندان خاص آدم اند
نفحه انا ظلمنا می دمند
-
حاجت خود عرضه کن حجت مگو
هم چو ابلیس لعین سخت رو
-
سخت رویی گر ورا شد عیب پوش
در ستیز و سخت رویی رو بکوش
-
آن ابوجهل از پیمبر معجزی
خواست هم چون کینه ور ترکی غزی
-
لیک آن صدیق حق معجز نخواست
گفت این رو خود نگوید جز که راست
-
کی رسد هم چون توی را کز منی
امتحان هم چو من یاری کنی
-
در جوابش بر گشاد آن یار لب
کز سوی ما روز سوی تست شب
-
حیله های تیره اندر داوری
پیش بینایان چرا می آوری
-
هر چه در دل داری از مکر و رموز
پیش ما رسواست و پیدا هم چو روز
-
گر بپوشیمش ز بنده پروری
تو چرا بی رویی از حد می بری
-
از پدر آموز که آدم در گناه
خوش فرود آمد به سوی پایگاه
-
چون بدید آن عالم الاسرار را
بر دو پا استاد استغفار را
-
بر سر خاکستر انده نشست
از بهانه شاخ تا شاخی نجست
-
ربنا انا ظلمنا گفت و بس
چونک جانداران بدید از پیش و پس
-
دید جانداران پنهان هم چو جان
دورباش هر یکی تا آسمان
-
که هلا پیش سلیمان مور باش
تا بنشکافد ترا این دورباش
-
جز مقام راستی یک دم مه ایست
هیچ لالا مرد را چون چشم نیست
-
کور اگر از پند پالوده شود
هر دمی او باز آلوده شود
-
آدما تو نیستی کور از نظر
لیک اذا جاء القضا عمی البصر