-
بو مسیلم گفت خود من احمدم
دین احمد را به فن برهم زدم
-
بو مسیلم را بگو کم کن بطر
غره اول مشو آخر نگر
-
این قلاوزی مکن از حرص جمع
پس روی کن تا رود در پیش شمع
-
شمع مقصد را نماید هم چو ماه
کین طرف دانه ست یا خود دامگاه
-
گر بخواهی ور نخواهی با چراغ
دیده گردد نقش باز و نقش زاغ
-
ورنه این زاغان دغل افروختند
بانگ بازان سپید آموختند
-
بانگ هدهد گر بیاموزد فتی
راز هدهد کو و پیغام سبا
-
بانگ بر رسته ز بر بسته بدان
تاج شاهان را ز تاج هدهدان
-
حرف درویشان و نکته عارفان
بسته اند این بی حیایان بر زبان
-
هر هلاک امت پیشین که بود
زانک چندل را گمان بردند عود
-
بودشان تمییز کان مظهر کند
لیک حرص و آز کور و کر کند
-
کوری کوران ز رحمت دور نیست
کوری حرص است که آن معذور نیست
-
چارمیخ شه ز رحمت دور نی
چار میخ حاسدی مغفور نی
-
ماهیا آخر نگر بنگر بشست
بدگلویی چشم آخربینت بست
-
با دو دیده اول و آخر ببین
هین مباش اعور چو ابلیس لعین
-
اعور آن باشد که حالی دید و بس
چون بهایم بی خبر از بازپس
-
چون دو چشم گاو در جرم تلف
هم چو یک چشمست کش نبود شرف
-
نصف قیمت ارزد آن دو چشم او
که دو چشمش راست مسند چشم تو
-
ور کنی یک چشم آدم زاده ای
نصف قیمت لایقست از جاده ای
-
زانک چشم آدمی تنها به خود
بی دو چشم یار کاری می کند
-
چشم خر چون اولش بی آخرست
گر دو چشمش هست حکمش اعورست
-
این سخن پایان ندارد وان خفیف
می نویسد رقعه در طمع رغیف