-
چون حکیمک اعتقادی کرده است
کآسمان بیضه زمین چون زرده است
-
گفت سایل چون بماند این خاکدان
در میان این محیط آسمان
-
همچو قندیلی معلق در هوا
نه باسفل می رود نه بر علا
-
آن حکیمش گفت کز جذب سما
از جهات شش بماند اندر هوا
-
چون ز مقناطیس قبه ریخته
درمیان ماند آهنی آویخته
-
آن دگر گفت آسمان با صفا
کی کشد در خود زمین تیره را
-
بلک دفعش می کند از شش جهات
زان بماند اندر میان عاصفات
-
پس ز دفع خاطر اهل کمال
جان فرعونان بماند اندر ضلال
-
پس ز دفع این جهان و آن جهان
مانده اند این بی رهان بی این و آن
-
سر کشی از بندگان ذوالجلال
دان که دارند از وجود تو ملال
-
کهربا دارند چون پیدا کنند
کاه هستی ترا شیدا کنند
-
کهربای خویش چون پنهان کنند
زود تسلیم ترا طغیان کنند
-
آنچنان که مرتبه حیوانیست
کو اسیر و سغبه انسانیست
-
مرتبه انسان به دست اولیا
سغبه چون حیوان شناسش ای کیا
-
بنده خود خواند احمد در رشاد
جمله عالم را بخوان قل یا عباد
-
عقل تو همچون شتربان تو شتر
می کشاند هر طرف در حکم مر
-
عقل عقلند اولیا و عقلها
بر مثال اشتران تا انتها
-
اندریشان بنگر آخر ز اعتبار
یک قلاووزست جان صد هزار
-
چه قلاووز و چه اشتربان بیاب
دیده ای کان دیده بیند آفتاب
-
یک جهان در شب بمانده میخ دوز
منتظر موقوف خورشیدست و روز
-
اینت خورشیدی نهان در ذره ای
شیر نر در پوستین بره ای
-
اینت دریایی نهان در زیر کاه
پا برین که هین منه با اشتباه
-
اشتباهی و گمانی را درون
رحمت حقست بهر رهنمون
-
هر پیمبر فرد آمد در جهان
فرد بود آن رهنمایش در نهان
-
عالک کبری بقدرت سحر کرد
کرد خود را در کهین نقشی نورد
-
ابلهانش فرد دیدند و ضعیف
کی ضعیفست آن که با شه شد حریف
-
ابلهان گفتند مردی بیش نیست
وای آنکو عاقبت اندیش نیست
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/سبب-حرمان-اشقیا-از-دو-جهان-کی-خسر-الدنیا-و-الآخر
قلاووزست
- قلاووز
- قلاوز
- سوارانی را گویند که به جهت محافظت لشکر در بیرون لشکر میباشند