-
مستیان در عربده رفتند و رفتم گوشه
با دو یار رازدان و هم ره و هم توشه
-
اندران گوشه بدیدم آفتابی کز تفش
جان و دل چون قازغان شد جوش اندر جوشه
-
پست و بالای نهاد من هوای او گرفت
چون ملخ در کشت افتد بر سر هر خوشه
-
من خود از فتنه و بلا بگریختم در گوشها
خود من از دیگ بلا برداشته سر پوشه
-
عشق شمس الدین خداوندم یکی غوغاییست
گرچه ز اول ساکنک آمد چنان خاموشه
-
وصل همچون جبرئیل و هجر چون خناس شد
وحی جبریل امین سوزنده وسواس شد
-
کی توان کردن نصیحت عاشق اوباش را
کی توان پوشیدن این عیش پدید وفاش را
-
جام مستوری که خام عشق او اندر کشید
در قلاشی می بسوزد عالم قلاش را
-
هرکه بیند روی او او گشت آلتون تاش او
لیک شاهان را نباشد چه بود آلتون تاش را
-
این چه خورشیدیست آخر کز برای عشق او
می بسوزد همچو هیزم جان و دل خفاش را
-
نزد آن خورشید شمس الدین تبریزی برید
از دل من زاری و افغان و این غوغاش را
-
عشق شمس الدین چو خمر و جان من چون کاس شد
از خداوندیش چون آن نور جان ایناس شد
-
مرغ جان از جمله و باز فراقت کاغ کرد
بر نوازش گاه تو یعنی دل من داغ کرد
-
یک شراب تلخ داد از جام خود هجران بدل
جمله شادی تا به شیر مادر استفراغ کرد
-
کو زمانی که وصالت برگذشت از روی لطف
سوی خارستان جانم جملگی را باغ کرد
-
نور شمس الدین خداوندم عدم را هست کرد
چه عجب گر شوره را او به باغ و راغ کرد
-
در غمی بودم که جانم قصد رفتن کرده بود
زنده کردش این خیالت کو بخوانش لاغ کرد
-
جان من چون درکشید آن جام خاص خاص را
در زمان برهم زند هم زهد و هم اخلاص را