-
خر بسی کوشید و او را دفع گفت
لیک جوع الکلب با خر بود جفت
-
غالب آمد حرص و صبرش بد ضعیف
بس گلوها که برد عشق رغیف
-
زان رسولی کش حقایق داد دست
کاد فقر ان یکن کفر آمدست
-
گشته بود آن خر مجاعت را اسیر
گفت اگر مکرست یک ره مرده گیر
-
زین عذاب جوع باری وا رهم
گر حیات اینست من مرده بهم
-
گر خر اول توبه و سوگند خورد
عاقبت هم از خری خبطی بکرد
-
حرص کور و احمق و نادان کند
مرگ را بر احمقان آسان کند
-
نیست آسان مرگ بر جان خران
که ندارند آب جان جاودان
-
چون ندارد جان جاوید او شقیست
جرات او بر اجل از احمقیست
-
جهد کن تا جان مخلد گردد
تا به روز مرگ برگی باشدت
-
اعتمادش نیز بر رازق نبود
که بر افشاند برو از غیب جود
-
تاکنونش فضل بی روزی نداشت
گرچه گه گه بر تنش جوعی گماشت
-
گر نباشد جوع صد رنج دگر
از پی هیضه بر آرد از تو سر
-
رنج جوع اولی بود خود زان علل
هم به لطف و هم به خفت هم عمل
-
رنج جوع از رنجها پاکیزه تر
خاصه در جوعست صد نفع و هنر