-
زن چو عاجز شد بگفت احوال را
مردی آن رستم صد زال را
-
شرح آن گردک که اندر راه بود
یک به یک با آن خلیفه وا نمود
-
شیر کشتن سوی خیمه آمدن
وان ذکر قایم چو شاخ کرگدن
-
باز این سستی این ناموس کوش
کو فرو مرد از یکی خش خشت موش
-
رازها را می کند حق آشکار
چون بخواهد رست تخم بد مکار
-
آب و ابر و آتش و این آفتاب
رازها را می برآرد از تراب
-
این بهار نو ز بعد برگ ریز
هست برهان وجود رستخیز
-
در بهار آن سرها پیدا شود
هر چه خوردست این زمین رسوا شود
-
بر دمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آید ضمیر و مذهبش
-
سر بیخ هر درختی و خورش
جملگی پیدا شود آن بر سرش
-
هر غمی کز وی تو دل آزرده ای
از خمار می بود کان خورده ای
-
لیک کی دانی که آن رنج خمار
از کدامین می بر آمد آشکار
-
این خمار اشکوفه آن دانه است
آن شناسد کاگه و فرزانه است
-
شاخ و اشکوفه نماند دانه را
نطفه کی ماند تن مردانه را
-
نیست مانندا هیولا با اثر
دانه کی ماننده آمد با شجر
-
نطفه از نانست کی باشد چو نان
مردم از نطفه ست کی باشد چنان
-
جنی از نارست کی ماند به نار
از بخارست ابر و نبود چون بخار
-
از دم جبریل عیسی شد پدید
کی به صورت هم چو او بد یا ندید
-
آدم از خاکست کی ماند به خاک
هیچ انگوری نمی ماند به تاک
-
کی بود دزدی به شکل پای دار
کی بود طاعت چو خلد پایدار
-
هیچ اصلی نیست مانند اثر
پس ندانی اصل رنج و درد سر
-
لیک بی اصلی نباشدت این جزا
بی گناهی کی برنجاند خدا
-
آنچ اصلست و کشنده آن شی است
گر نمی ماند بوی هم از وی است
-
پس بدان رنجت نتیجه زلتیست
آفت این ضربتت از شهوتیست
-
گر ندانی آن گنه را ز اعتبار
زود زاری کن طلب کن اغتفار
-
سجده کن صد بار می گوی ای خدا
نیست این غم غیر درخورد و سزا
-
ای تو سبحان پاک از ظلم و ستم
کی دهی بی جرم جان را درد و غم
-
من معین می ندانم جرم را
لیک هم جرمی بباید گرم را
-
چون بپوشیدی سبب را ز اعتبار
دایما آن جرم را پوشیده دار
-
که جزا اظهار جرم من بود
کز سیاست دزدیم ظاهر شود