-
می گوید عشق هرکه جان پیش کشد
صد جان و هزار جان عوض بیش کشد
-
در گوش تو بین عشق چها میگوید
تا گوش کشانت بسوی خویش کشد
-
-
نی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی ماهی از آن آب روان سیر شود
-
نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید
نی عاشق از آن جان جهان سیر شود
-
-
گر راه روی راه برت بگشایند
ور نیست شوی به هستیت بگرایند
-
ور پست شوی نگنجی در عالم
وانگاه ترابی تو به تو بنمایند
-
-
و هو معکم از او خبر می آید
در سینه از این خبر شرر می آید
-
زانی ناخوش که خویش نشناخته ای
چون بشناسی دگرچه در می آید
-
-
هان ای دل خسته وقت مرهم آمد
خوش خوش نفسی بزن که آن دم آمد
-
یاریکه از او کار شود یاران را
در صورت آدمی به عالم آمد
-
-
هر جا به جهان تخم وفا برکارند
آن تخم ز خرمنگه ما می آ رند
-
هرجا ز طرب ساز نئی بردارند
آن شادی ماست آن خود پندارند
-
-
هر چند دلم رضا او می جوید
او از سر شمشیر سخن می گوید
-
خون از سر انگشت فرو می چکدش
او دست به خون من چرا می شوید
-
-
هرچیز که بسیار شود خوار شود
گر خوار شود به خانه پار شود
-
گر سیر شود از همه بیزار شود
یارش به بهای جان خریدار شود
-
-
هر دل که بسوی دلربائی نرود
والله که بجز سوی فنائی نرود
-
ای شاد کبوتری که صید عشق است
چندانکه برانیش بجائی نرود
-
-
هر روز دلم نو شکری نوش کند
کز ذوق گذشته ها فراموش کند
-
اول باده ز عاشقی نوش کند
آنگاه دهد به ما و مدهوش کند
-
-
هر شب که دل سپهر گلشن گردد
عالم همه ساکن چو دل من گردد
-
صد آه برآورم ز آیینه دل
آیینه دل ز آه روشن گردد
-
-
هر شب که ز سودای تو نوبت بزنند
آن شب همه جان شوند هرجا که تنند
-
در چادر شب چه دختران دارد عشق
گر غم آید سبلت و ریشش بکنند
-
-
هر عمر که بی دیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
-
آبی که ترا تیره کند زهر بود
زهری که ترا صاف کند آب بود
-
-
هر عمر که بی دیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
-
آبی که ترا تیره کند زهر بود
زهری که ترا صاف کند آب بود
-
-
هر قبض اثر علت اولی باشد
صورت همه مقبول هیولی باشد
-
هر جزو ز کل بود ولی لازم نیست
کانجا همه کل قابل اجزا باشد
-
-
هرگز حق صحبت قدیمت نبود
واندیشه این سیه گلیمت نبود
-
بر دیده نشینی و بدل درباشی
ور آتش و آب هیچ بیمت نبود
-
-
هر کو بگشاده گرهی می بندد
بر حال خود و حال جهان میخندد
-
گویند سخن ز وصل و هجران آخر
چیزیکه جدا نگشت چون پیوندد
-
-
هر لحظه همی خوانمش از راه بعید
کو سوره یوسف است و قرآن مجید
-
گفتم که دلم خون شد و از دیده دوید
گفت آنکه ترا دید کس را ندوید
-
-
هر لقمه خوش که بر دهان میگردد
میجوشد و صافش همه جان میگردد
-
خورشید و مه و فلک از آن میگردد
تا هرچه نهان بود عیان میگردد
-
-
هر موی زلف او یکی جان دارد
ما را چو سر زلف پریشان دارد
-
دانی که مرا غم فراوان از چیست
زانست که او ناز فراوان دارد
-
-
هستی اثری ز نرگس مست تو بود
آب رخ نیستی هم از هست تو بود
-
گفتم که مگر دست کسی در تو رسد
چون به دیدم که خود همه دست تو بود
-
-
هشدار که فضل حق بناگاه آید
ناگاه آید بر دل آگاه آید
-
خرگاه وجود خود ز خود خالی کن
چون خالی شد شاه به خرگاه آید
-
-
هل تا برود سرش به دیوار آید
سر بشکند و جامه به خون آلاید
-
آید بر من سوزن و انگشت گزان
کان گفته سخنهای منش یاد آید
-
-
هم کفرم و هم دینم و هم صافم و درد
هم پیرم و هم جوان و هم کودک خرد
-
گر من میرم مرا مگوئید که مرد
کو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
-
-
همواره خوشی و دلکشی نامیزد
هشدار مکن کژ که قدح میریزد
-
در عالم باد خاک بر سر کردن
شک نیست که هر لحظه غباری خیزد
-
-
یاد تو کنم دلم تپیدن گیرد
خونابه ز دیده ام چکیدن گیرد
-
هرجا خبر دوست رسیدن گیرد
بیچاره دلم ز خود رمیدن گیرد
-
-
یاران یاران ز هم جدائی مکنید
در سر هوس گریز پائی نکنید
-
چون جمله یکید دو هوائی مکنید
فرمود وفا که بی وفائی مکنید
-
-
یار خواهم که فتنه انگیز بود
آتش دل و خونخواره و خونریز بود
-
با چرخ و ستارگان با ستیز بود
در بحر رود چو آتش نیز بود
-
-
یاریکه مرا در غم خود می بندد
غمگینم از آنکه خوشدلم نپسندد
-
چون بیند او مرا که من غمگینم
پنهان پنهان شکر شکر می خندد
-
-
یک سو مشکوة امر پیغام نهاد
یک سوی دگر هزار گون دام نهاد
-
هر نیک و بدی که اول و آخر رفت
او کرد ولی بهانه بر عام نهاد
-
-
یک لحظه اگر نفس تو محکوم شود
علم همه انبیات معلوم شود
-
آن صورت غیبی که جهان طالب اوست
در آینه فهم تو مفهوم شود
-
-
-
آن جمع کن جان پراکنده بیار
وان مستی هر خواجه و هر بنده بیار
-
آواز بکش رضای پاینده بیار
ز آواز سرافیل شوم زنده بیار
-
-
آن زلف سیاه و قد رعناش نگر
شیرینی آن لعل شکرخاش نگر
-
گفتم که زکوة حسن یک بوسه بده
برگشت و به خنده گفت سوداش نگر
-
-
آن ساقی روح دردهد جام آخر
این مرغ اسیر بجهد از دام آخر
-
گردد فلک تند مرا رام آخر
وز کرده پشیمان شود ایام آخر
-
-
آن کس که ترا دیده بود ای دلبر
او چون نگرد بسوی معشوق دگر
-
در دیده هر آنکه کرد سوی تو نظر
تاریک نماید به خدا شمس و قمر
-
-
از عاشق بدنام بیا ننگ مدار
ورنه برو این مصطبه را تنگ مدار
-
از دردی خم بجز مرا دنگ مدار
ای خونی خونخواره ز ما چنگ مدار
-
-
امروز من از تشنه دهانی و خمار
نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار
-
می آیم و می روم چو انگور افشار
آخر قدح شیره به عصار بسیار
-
-
اندیشه دهرت ز چه بگداخت جگر
طبع تو مزاج دهر نشناخت مگر
-
پندار که نطفه ای نینداخت پدر
انگار که گلخنی نپرداخت قدر
-
-
ای آمده ز آسمان درین عالم دیر
و آورده خبرهای سموات به زیر
-
ز آواز تو آدمی کجا گردد سیر
یارب تو بده دمدمه پنجه شیر
-
-
ای آنکه دلت باید در وی منگر
زاهد شو و چشم را بخوابان بگذار
-
اما چکند چشم که بیرون و درون
بیچاره عشق اوست بیچاره نظر
-
-
ای بوده سماع آسمانرا ره و در
وی بوده سماع مرغ جانرا سر و پر
-
اما به حضور تست آن چیز دگر
مانند نماز از پس پیغمبر
-
-
ای خاک درت ز آب کوثر خوشتر
اندر ره تو پای من از سر خوشتر
-
چون بانگ دف عشق ترا ماه شنید
مه گشت دو تا و گفت چنبر خوشتر
-
-
ای دلبر عیار دل نیکوفر
از جمله نیکوان توئی نیکوتر
-
ای از شکرت دهان گلها پر زر
وز هجر کبود پوش تو نیلوفر
-
-
ای دل بگذر ز عشق و معشوق و دیار
گر دیده وری ز هر سه بندی زنار
-
در توبه نیستی شو و باک مدار
کاین فقر منزه است ز یار و اغیار
-
-
ای زاده ساقی هله از غم بگذر
ای همدم روح قدس از دم بگذر
-
گفتی که ز غم گریختم شاد شدم
شادی روان خود از این هم بگذر
-
-
ای ظل تو از سایه طوبی خوشتر
ای رنج تو از راحت عقبی خوشتر
-
پیش از رخ بنده معنی بودم
ای نقش تو از هزار معنی خوشتر
-
-
ای عشق خوشی چه خوش که از خوش خوشتر
آتش به من اندر زن کاتش خوشتر
-
هر شش جهت از عشق خوش آباد شدست
با این همه بیرون شدن از شش خوشتر
-
-
ای مرد سماع معده را خالی دار
زیرا چو تهیست نی کند ناله زار
-
چون پر کردی شکم ز لوت بسیار
خالی مانی ز دلبر و بوس و کنار
-
-
این صورت باغست و در او نیست ثمر
تو رنجه مشو بیهده سوگند مخور
-
یا کار معلق و فریبست و غرر
خود از تو نجست کس از این جنس خبر
-
-
بالا بنگر دو چشم را بالا دار
صاحب نظری کن و نظر با ما دار
-
مردانه و مرد روی دل اینجا دار
آوردم و آمدم تو دانی یاد آر
-
-
بالا منشین که هست پستی خوشتر
هشیار مشو که هست مستی خوشتر
-
در هستی دوست نیست گردان خود را
کان نیستی از هزار هستی خوشتر
-
-
با همت باز باش و یا هیبت شیر
در مخزن جان درآی با دیده سیر
-
رو زود بدانجا که نه زود است و نه دیر
بر بالا رو که خود نه بالا است نه زیر
-
-
بسیار بخوانده ام دستان و سمر
از عاشق و معشوق و غم و خون جگر
-
پای علم عشق همه عشق تو است
تو خود دگری شها و عشق تو دگر
-
-
تا بتوانی مدام می باش به ذکر
کز ذکر ترا راه نمایند به فکر
-
محرم چو شدی در حرم اجلالش
بینی به یقین جمال معشوقه بکر
-
-
تا چند کشی سخره نفس بیکار
تا چند خوری چو اشتران خوشه خار
-
تا چند دوی از پی نان و دینار
ای کافر و کافر بچه آخر دین دار
-
-
چون از رخ یار دور گشتم به بهار
با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار
-
از باغ بجای سبزه گو خار بروی
وز ابر بجای قطره گو سنگ ببار
-
-
چون بت رخ تست بت پرستی خوشتر
چون باده ز جام تست مستی خوشتر
-
در هستی عشق تو چنین نیست شدم
کان نیستی از هزار هستی خوشتر
-
-
چون دید رخ زرد من آن شهره نگار
گفتا که دگر به وصلم امید مدار
-
زیرا که تو ضد ما شدی در دیدار
تو رنگ خزان داری و من رنگ بهار
-
-
خواهی بستان حلقه مستان بنگر
خواهی سر خر به خودپرستان بنگر
-
اکنون سر خر نیز به بستان آمد
کون خر اگر نه ای به بستان بنگر
-
-
خورشید همی زرد شود بر دیوار
ما نیز همی زرد شویم از غم یار
-
گاه از غم یار و گه ز نادیدن یار
گر کار چنین ماند خدایا زنهار
-
-
در باغ در نیامدم گرد آور
درویش و تهی روم من راهگذر
-
خواهی که برون روم مرا بگشا در
ور نگشائی گمان بد نیز مبر
-
-
در خاک در وفای آن سیمین بر
میکار دل و دیده میندیش ز بر
-
از من بشنو تا نشوی زیر و زبر
والله که خبر نداری از زیر و زبر
-
-
در مصطبه ها گر دو خرابات نگر
پیچیدن مستان به ملاقات نگر
-
در کعبه عشق سوی میقات نگر
هیهات شنو ز روح و هیهات نگر
-
-
در نوبت عشق چشم باشد در بار
چون او بگذشت دل بروید چو بهار
-
این دم چو بهار است ز روی دلدار
چون کار به نوبت است دم را هشدار
-
-
دست و دل ما هرچه تهی تر خوشتر
و آزادی دل ز هرچه خوشتر خوشتر
-
عیش خوش مفلسانه یک چشم زدن
از حشمت صد هزار قیصر خوشتر
-
-
دوری ز برادر منافق بهتر
پرهیز ز یار ناموافق بهتر
-
خاک قدم یار موافق حقا
از خون برادر منافق بهتر
-
-
رفتم به سر گور کریم دلدار
میتافت ز گلزار تنش چون گلزار
-
در خاک ندا کردم خاکا زنهار
آن یار وفادار مرا نیکو دار
-
-
روی چو مهت پیش چراغ اولی تر
روی حبشی کرده به داغ اولی تر
-
این حلقه چو باغست تو بلبل ما را
رقص بلبل میان باغ اولی تر
-
-
زان ابروی چون کمانت ای بدر منیر
دل شیشه پرخون شود از ضربت تیر
-
گویم ز دل و شیشه و خون چیست نظیر
بردارم جام باده و گوید گیر
-
-
ساقی گفتم ترا می ساده بیار
وان زنده کن مردم آزاده بیار
-
گفتی که در این دور فلک بادی هست
تا باد رسیدن ای صنم باده بیار
-
-
سیلاب گرفت گرد ویرانه عمر
آغاز پری نهاد پیمانه عمر
-
خوش باش که تا چشم زنی خود بکشد
حمال زمانه رخت از خانه عمر
-
-
طبعم چو حیات یافت از جلوه فکر
آورد عروس نظم در حجره ذکر
-
در هر بیتی هزار دختر بنمود
هر یک به مثال مریم آبستن و بکر
-
-
فرمود خدا به وحی کای پیغمبر
جز در صف عاشقان بمنشین بگذر
-
هر چند ز آتشت جهان گرم شود
آتش میرد ز صحبت خاکستر
-
-
گر جان داری بیار جان باز آخر
آنجای که برده ای ز آغاز آخر
-
یک نکته شنید جان از آنجا آمد
صد نکته شنید چون نشد باز آخر
-
-
گر در سر و چشم عقل داری و صبر
بفروش زبان را و سر از تیغ بخر
-
ماهی طمع از زبان گویا ببرید
ز این رو نبرند از تن ماهی سر
-
-
گر گل کارم بیتو نروید جز خار
ور بیضه طاوس نهم گردد مار
-
ور بر گیرم رباب بر درد تار
ور هشت بهشت برزنم گردد چار
-
-
گفتم بنما که چون کنم بمیر
گفتم که شد آب روغنم گفت بمیر
-
گفتم که شوم شمع من پروانه
ای رو تو شمع روشنم گفت بمیر
-
-
گفتم چشمم گفت سحابی کم گیر
گفتم جگرم گفت سرابی کم گیر
-
گفتم که دلم گفت کبابی کم گیر
گفتم که تنم گفت خرابی کم گیر
-
-
گر رنگ خزان دارم و گر رنگ بهار
تا هردو یکی نشد نیامد گل و خار
-
در ظاهر خار و گل مخالف دیدار
بر چشم خلاف دید خندد گلزار
-
-
گفتی که بیا که باغ خندید و بهار
شمعست و شراب و شاهدان چو نگار
-
آنجا که تو نیستی از اینهام چه سود
و آنجا که تو هستی خود از اینها بچه کار
-
-
گوش ما را بی دم اسرار مدار
چشم ما را بی رخ دلدار مدار
-
بزم ما را بی می خمار مدار
ما را نفسی بیخودت ای یار مدار
-
-
ای بسته حجاب پردها را بردار
تا کس نرود دگر به صید مردار
-
رحم آر که مسیریان را از جوع
آب گرمی شدست یلغون بازار
-
-
مائیم چو حال عاشقان زیر و زبر
وز دلبر ما هر دو جهان زیر و زبر
-
از زیر و زبر منزه آمد شه ما
وانکس که از او جست نشان زیر و زبر
-
-
مجموع تن و قالب خود را بنگر
جوقی مستند و خفته بر همدیگر
-
مونس خواهی صلای بیداری زن
بر خفته منه پای و ازو در مگذر
-
-
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
-
هر بیسر و پای دستگیری دارد
من بیسر و بی پای توام دستم گیر
-
-
من دم نزنم از این جهان دمگیر
من در طربم همه جهان ماتم گیر
-
بیدق ببری ز ما ولی شه نبری
ما و رخ شه هزار بیدق کم گیر
-
-
من رنگ خزان دارم و تو رنگ بهار
تا این دو یکی نشد نیامد گل و خار
-
این خار و گل ارچه شد مخالف دیدار
بر چشم خلاف بین بخند ای گلزار
-
-
من مسخره تو نیسستم ای فاجر
تا مسخرگی نمایمت بس نادر
-
ویران کنمت چنانکه باید کردن
عاجز شود از عمارتت هر عامر
-
-
می آید گرگ نزد ما وقت سحر
هم فقربه میرباید و هم لاغر
-
تا چند کنی خرخر اندر بستر
بروی زن آب ای که خاکت بر سر
-
-
هر دم دل جمع را برنجاند یار
ماننده چرخیان بگرداند یار
-
بکدم همه را براند از پیش و دمی
چون فاتحه شان به عشق برخواند یار
-
-
هر دم دل خسته ام برنجاند یار
یا سنگدلست یا نمیداند یار
-
از دیده به خون نبشته ام قصه خویش
می بیند و هیچ بر نمیخواند یار
-
-
هین وقت صبوحست می ناب بیار
زیرا مرگست زندگانی هشیار
-
یا ناله این رباب بی دل بپذیر
یا پاس دل کباب پر داغ بدار
-
-
-
آمد آمد آنکه نرفت او هرگز
بیرون نبد آن آب از این جو هرگز
-
او نافه مشک و ما همه بوی وئیم
از نافه شنیده ای جدا بو هرگز
-
-
آمد بر من دوش نگاری سر تیز
شیرین سخنی شکر لبی شورانگیز
-
با روی چو آفتاب بیدارم کرد
یعنی که چو آفتاب دیدی برخیز
-
-
آمد دی دیوانه و شبهای دراز
مائیم و شب تیره و سودای دراز
-
ما را سر خواب نیست دل یاوه شده است
آنرا که دلیست تا کند پای دراز
-
-
آن تاب که من دانم و تو ای دل سوز
ای دوست شب و روز ز دل می افروز
-
نی نی که غلط گفتم ای عشق آموز
عشق تو و سودای تو آنگه شب و روز
-
-
آن یار نهان کشید باز دستم امروز
از دست شدم بند گسستم امروز
-
یک مست نیم هزار مستم امروز
دیوانه دیوانه پرستم امروز
-
-
ای تنگ شکر از ترشان چشم بدوز
آتش بزن و هرچه بجز عشق بسوز
-
دکان شکرفروش و آنگه ترشی
برف و سرمای وآنگهی فصل تموز
-
-
ای جان سماع و روزه و حج و نماز
وی از تو حقیقت شده بازی و مجاز
-
امروز منم مطربت ای شمع طراز
وز چرخ بود نثار و قوال انداز
-
-
ای جان لطیف بیغم عشق مساز
در هر نفسش هزار روزه است و نماز
-
پیداست سراپا همه سودا و مجاز
آخر به گزاف نیست این ریش دراز
-
-
ای دل ز جفای دلستانان مگریز
دزدی خواهی ز پاسبانان مگریز
-
می جوی نشان ز بی نشانان مگریز
صد جان بده و ز درد جانان مگریز
-
-
ای دل همه رخت را در این کوی انداز
پیراهن یوسف است بر روی انداز
-
ماهی بچه ای عمر نداری بی آب
اندیشه مکن خویش در این جوی انداز
-
-
ای ذره ز خورشید توانی بگریز
چون نتوانی گریخت با وی مستیز
-
تو همچو سبوئی و قضا همچون سنگ
با سنگ مپیچ و آب خود را بمریز
-
-
ای صلح تو با بنده همه جنگ آمیز
تا کی بود این دوستی ننگ آمیز
-
آمیزش من با تو اگر میجوئی
دریاب ز آب دیده رنگ آمیز
-
-
ای عشق تو داده باز جان را پرواز
لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز
-
یک ذره عنایت تو ای بنده نواز
بهتر ز هزار ساله تسبیح و نماز
-
-
ای عشق نخسبی و نخفتی هرگز
در دیده خفتگان نیفتی هرگز
-
باقی سخنی هست نگویم او را
تو نیز نگوئی و نگفتی هرگز
-
-
ای کرده ز نقش آدمی چنگی ساز
جانها همه اقوال تو از روی نیاز
-
ای لعل لبت توانگری عمر دراز
یک هدیه از آن لعل به قوال انداز
-
-
ای لاله بیا و از رخم رنگ آموز
وی زهره بیا و از دلم چنگ آموز
-
و آنگه که نوای وصل آهنگ کند
ای بخت بد بیا و آهنگ آموز
-
-
امروز خوشم به جان تو فردا نیز
هم آبم و هم گوهرم و دریا نیز
-
هم کار و گیای دوست کارافزا نیز
هر لاف که دل زند بگویم ما نیز
-
-
امروز مرو از برم ای یار بساز
ای گلبن صد برگ بدین خار بساز
-
ای عشوه فروش با خریدار بساز
ای ماه تمام با شب تار بساز
-
-
امشب که گشاده است صنم با ما راز
ای شب چه شبی که عمر تو باد دراز
-
زاغان سیاه امشب اندر طربند
با باز سپید جان شده در پرواز
-
-
بازآمدم اینک که زنم آتش نیز
در توبه و در گناه و زهد و پرهیز
-
آورده ام آتشی که می فرماید
کای هرچه بجز خداست از جا برخیز
-
-
بازی بودم پریده از عالم راز
تا بو که برم ز شیب صیدی بفراز
-
اینجا چه نیافتم کسی را دمساز
زان در که بیامدم برون رفتم باز
-
-
بنمای بمن رخ ای شمع طراز
تا ناز کنم نه روزه دارم نه نماز
-
تا با تو بوم مجاز من جمله نماز
چون بی تو بوم نماز من جمله مجاز
-
-
جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز
تا پیشتر از مرگ نمیری دو سه روز
-
دنیا زن پیریست چه باشد گر تو
با پیر زنی انس نگیری دو سه روز
-
-
زنها مشو غره به بیباکی باز
زیرا که پری دارد از دولت باز
-
مرغی تو ولیک مرغ مسکین و مجاز
با باز شهنشاه تو شطرنج مباز
-
-
درد تو علاج کس پذیرد هرگز
یا از تو مراد میگریزد هرگز
-
گفتی که نهال صبر در دل کشتی
گیرم که بکاشتم بگیرد هرگز
-
-
در سر هوس عشق تو دارم همه روز
در عشق تو مست و بیقرارم همه روز
-
مر مستان را خمار یک روزه بود
من آن مستم که در خمارم همه روز
-
-
دل آمد و گفت هست سوداش دراز
شب آمد و گفت زلف زیباش دراز
-
سرو آمد و گفت قد و بالاش دراز
او عمر عزیز ماست گو باش دراز