-
بود مردی صالحی ربانیی
عقل کامل داشت و پایان دانیی
-
در ده ضروان به نزدیک یمن
شهره اندر صدقه و خلق حسن
-
کعبه درویش بودی کوی او
آمدندی مستمندان سوی او
-
هم ز خوشه عشر دادی بی ریا
هم ز گندم چون شدی از که جدا
-
آرد گشتی عشر دادی هم از آن
نان شدی عشر دگر دادی ز نان
-
عشر هر دخلی فرو نگذاشتی
چارباره دادی زانچ کاشتی
-
بس وصیتها بگفتی هر زمان
جمع فرزندان خود را آن جوان
-
الله الله قسم مسکین بعد من
وا مگیریدش ز حرص خویشتن
-
تا بماند بر شما کشت و ثمار
در پناه طاعت حق پایدار
-
دخلها و میوه ها جمله ز غیب
حق فرستادست بی تخمین و ریب
-
در محل دخل اگر خرجی کنی
درگه سودست سودی بر زنی
-
ترک اغلب دخل را در کشت زار
باز کارد که ویست اصل ثمار
-
بیشتر کارد خورد زان اندکی
که ندارد در بروییدن شکی
-
زان بیفشاند به کشتن ترک دست
که آن غله ش هم زان زمین حاصل شدست
-
کفشگر هم آنچ افزاید ز نان
می خرد چرم و ادیم و سختیان
-
که اصول دخلم اینها بوده اند
هم ازینها می گشاید رزق بند
-
دخل از آنجا آمدستش لاجرم
هم در آنجا می کند داد و کرم
-
این زمین و سختیان پرده ست و بس
اصل روزی از خدا دان هر نفس
-
چون بکاری در زمین اصل کار
تا بروید هر یکی را صد هزار
-
گیرم اکنون تخم را گر کاشتی
در زمینی که سبب پنداشتی
-
چون دو سه سال آن نروید چون کنی
جز که در لابه و دعا کف در زنی
-
دست بر سر می زنی پیش اله
دست و سر بر دادن رزقش گواه
-
تا بدانی اصل اصل رزق اوست
تا همو را جوید آنک رزق جوست
-
رزق از وی جو مجو از زید و عمرو
مستی از وی جو مجو از بنگ و خمر
-
توانگری زو خو نه از گنج و مال
نصرت از وی خواه نه از عم و خال
-
عاقبت زینها بخواهی ماندن
هین کرا خواهی در آن دم خواندن
-
این دم او را خوان و باقی را بمان
تا تو باشی وارث ملک جهان
-
چون یفر المرء آید من اخیه
یهرب المولود یوما من ابیه
-
زان شود هر دوست آن ساعت عدو
که بت تو بود و از ره مانع او
-
روی از نقاش رو می تافتی
چون ز نقشی انس دل می یافتی
-
این دم ار یارانت با تو ضد شوند
وز تو برگردند و در خصمی روند
-
هین بگو نک روز من پیروز شد
آنچ فردا خواست شد امروز شد
-
ضد من گشتند اهل این سرا
تا قیامت عین شد پیشین مرا
-
پیش از آنک روزگار خود برم
عمر با ایشان به پایان آورم
-
کاله معیوب بخریده بدم
شکر کز عیبش بگه واقف شدم
-
پیش از آن کز دست سرمایه شدی
عاقبت معیوب بیرون آمدی
-
مال رفته عمر رفته ای نسیب
ماه و جان داده پی کاله معیب
-
رخت دادم زر قلبی بستدم
شاد شادان سوی خانه می شدم
-
شکر کین زر قلب پیدا شد کنون
پیش از آنک عمر بگذشتی فزون
-
قلب ماندی تا ابد در گردنم
حیف بودی عمر ضایع کردنم
-
چون بگه تر قلبی او رو نمود
پای خود زو وا کشم من زود زود
-
یار تو چون دشمنی پیدا کند
گر حقد و رشک او بیرون زند
-
تو از آن اعراض او افغان مکن
خویشتن را ابله و نادان مکن
-
بلک شکر حق کن و نان بخش کن
که نگشتی در جوال او کهن
-
از جوالش زود بیرون آمدی
تا بجویی یار صدق سرمدی
-
نازنین یاری که بعد از مرگ تو
رشته یاری او گردد سه تو
-
آن مگر سلطان بود شاه رفیع
یا بود مقبول سلطان و شفیع
-
رستی از قلاب و سالوس و دغل
غر او دیدی عیان پیش از اجل
-
این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی گنج زر آمد نهان
-
خلق را با تو چنین بدخو کنند
تا ترا ناچار رو آن سو کنند
-
این یقین دان که در آخر جمله شان
خصم گردند و عدو و سرکشان
-
تو بمانی با فغان اندر لحد
لا تذرنی فرد خواهان از احد
-
ای جفاات به ز عهد وافیان
هم ز داد تست شهد وافیان
-
بشنو از عقل خود ای انباردار
گندم خود را به ارض الله سپار
-
تا شود آمن ز دزد و از شپش
دیو را با دیوچه زوتر بکش
-
کو همی ترساندت هم دم ز فقر
هم چو کبکش صید کن ای نره صقر
-
باز سلطان عزیزی کامیار
ننگ باشد که کند کبکش شکار
-
بس وصیت کرد و تخم وعظ کاشت
چون زمین شان شوره بد سودی نداشت
-
گرچه ناصح را بود صد داعیه
پند را اذنی بباید واعیه
-
تو به صد تلطیف پندش می دهی
او ز پندت می کند پهلو تهی
-
یک کس نامستمع ز استیز و رد
صد کس گوینده را عاجز کند
-
ز انبیا ناصح تر و خوش لهجه تر
کی بود کی گرفت دمشان در حجر
-
زانچ کوه و سنگ درکار آمدند
می نشد بدبخت را بگشاده بند
-
آنچنان دلها که بدشان ما و من
نعتشان شدت بل اشد قسوة