-
باز اسپیدی به کمپیری دهی
او ببرد ناخنش بهر بهی
-
ناخنی که اصل کارست و شکار
کور کمپیری ببرد کوروار
-
که کجا بودست مادر که ترا
ناخنان زین سان درازست ای کیا
-
ناخن و منقار و پرش را برید
وقت مهر این می کند زال پلید
-
چونک تتماجش دهد او کم خورد
خشم گیرد مهرها را بر درد
-
که چنین تتماج پختم بهر تو
تو تکبر می نمایی و عتو
-
تو سزایی در همان رنج و بلا
نعمت و اقبال کی سازد ترا
-
آن تتماجش دهد کین را بگیر
گر نمی خواهی که نوشی زان فطیر
-
آب تتماجش نگیرد طبع باز
زال بترنجد شود خشمش دراز
-
از غضب شربای سوزان بر سرش
زن فرو ریزد شود کل مغفرش
-
اشک از آن چشمش فرو ریزد ز سوز
یاد آرد لطف شاه دل فروز
-
زان دو چشم نازنین با دلال
که ز چهره شاد دارد صد کمال
-
چشم مازاغش شده پر زخم زاغ
چشم نیک از چشم بد با درد و داغ
-
چشم دریا بسطتی کز بسط او
هر دو عالم می نماید تار مو
-
گر هزاران چرخ در چشمش رود
هم چو چشمه پیش قلزم گم شود
-
چشم بگذشته ازین محسوسها
یافته از غیب بینی بوسها
-
خود نمی یابم یکی گوشی که من
نکته ای گویم از آن چشم حسن
-
می چکید آن آب محمود جلیل
می ربودی قطره اش را جبرئیل
-
تا بمالد در پر و منقال خویش
گر دهد دستوریش آن خوب کیش
-
باز گوید خشم کمپیر ار فروخت
فر و نور و علم و صبرم را نسوخت
-
باز جانم باز صد صورت تند
زخم بر ناقه نه بر صالح زند
-
صالح از یک دم که آرد با شکوه
صد چنان ناقه بزاید متن کوه
-
دل همی گوید خموش و هوش دار
ورنه درانید غیرت پود و تار
-
غیرتش را هست صد حلم نهان
ورنه سوزیدی به یک دم صد جهان
-
نخوت شاهی گرفتش جای پند
تا دل خود را ز بند پند کند
-
که کنم بار رای هامان مشورت
کوست پشت ملک و قطب مقدرت
-
مصطفی را رای زن صدیق رب
رای زن بوجهل را شد بولهب
-
عرق جنسیت چنانش جذب کرد
کان نصیحتها به پیشش گشت سرد
-
جنس سوی جنس صد پره پرد
بر خیالش بندها را بر درد