-
تو نبینی برگها را کف زدن
گوش دل باید نه این گوش بدن
-
گوش سر بر بند از هزل و دروغ
تا ببینی شهر جان با فروغ
-
سر کشد گوش محمد در سخن
کش بگوید در نبی حق هو اذن
-
سر به سر گوشست و چشم است این نبی
تازه زو ما مرضعست او ما صبی
-
این سخن پایان ندارد باز ران
سوی اهل پیل و بر آغاز ران
-
آن شنیدی تو که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان
-
گرسنه مانده شده بی برگ و عور
می رسیدند از سفر از راه دور
-
مهر داناییش جوشید و بگفت
خوش سلامیشان و چون گلبن شکفت
-
گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا
-
لیک الله الله ای قوم جلیل
تا نباشد خوردتان فرزند پیل
-
پیل هست این سو که اکنون می روید
پیل زاده مشکرید و بشنوید
-
پیل بچگانند اندر راهتان
صید ایشان هست بس دلخواهتان
-
بس ضعیف اند و لطیف و بس سمین
لیک مادر هست طالب در کمین
-
از پی فرزند صد فرسنگ راه
او بگردد در حنین و آه آه
-
آتش و دود آید از خرطوم او
الحذر زان کودک مرحوم او
-
اولیا اطفال حق اند ای پسر
غایبی و حاضری بس با خبر
-
غایبی مندیش از نقصانشان
کو کشد کین از برای جانشان
-
گفت اطفال من اند این اولیا
در غریبی فرد از کار و کیا
-
از برای امتحان خوار و یتیم
لیک اندر سر منم یار و ندیم
-
پشت دار جمله عصمتهای من
گوییا هستند خود اجزای من
-
هان و هان این دلق پوشان من اند
صد هزار اندر هزار و یک تن اند
-
ورنه کی کردی به یک چوبی هنر
موسیی فرعون را زیر و زبر
-
ورنه کی کردی به یک نفرین بد
نوح شرق و غرب را غرقاب خود
-
بر نکندی یک دعای لوط راد
جمله شهرستانشان را بی مراد
-
گشت شهرستان چون فردوسشان
دجله آب سیه رو بین نشان
-
سوی شامست این نشان و این خبر
در ره قدسش ببینی در گذر
-
صد هزاران ز انبیای حق پرست
خود بهر قرنی سیاستها بدست
-
گر بگویم وین بیان افزون شود
خود جگر چه بود که کهها خون شود
-
خون شود کهها و باز آن بفسرد
تو نبینی خون شدن کوری و رد
-
طرفه کوری دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم
-
مو بمو بیند ز صرفه حرص انس
رقص بی مقصود دارد همچو خرس
-
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بر کنی
-
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
-
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
-
مطربانشان از درون دف می زنند
بحرها در شورشان کف می زنند
-
تو نبینی لیک بهر گوششان
برگها بر شاخها هم کف زنان