مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/قصه-مکر-خرگوش

  1. ساعتی تاخیر کرد اندر شدن

    بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن

    یک ساعت پیش از رفتن درنگ کرد، و پس از یک ساعت صبر کردن، به نزد شیر پنجه‌زن رفت

  2. زان سبب کاندر شدن او ماند دیر

    خاک را می کند و می غرید شیر

    به دلیل آنکه او دیر آمده بود، شیر (از فرط عصبانیت) خاک را می‌کند و غرش می‌کرد

  3. گفت من گفتم که عهد آن خسان

    خام باشد خام و سست و نارسان

    (پیش خودش) می‌گفت: «به خودم گفته بودم که عهد و پیمان آن موجودات فرومایه، عهد و پیمانی خام و نپخته و سست و بی‌پایه و بی‌سرانجام است و ما را به جایی نمی‌رساند»

  4. دمدمه ایشان مرا از خر فکند

    چند بفریبد مرا این دهر چند

    افسون و مکر او باعث افتادن من از خر شد، (آخر) چقدر باید این روزگار من را فریب دهد؟!

  5. سخت در ماند امیر سست ریش

    چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش

    آن پادشاه ساده لوح سخت در این کار فروماند،‌ چرا که از فرط نادانی‌اش، نه راه پس داشت و نه راه پیش (نه می‌توانست به جلو برود و نه به عقب بازگردد)

  6. راه هموارست زیرش دامها

    قحط معنی درمیان نامها

    مسیر به ظاهر صاف و هموار است (و هیچ سختی و فراز و نشیبی ندارد)، در واقع، در زیر آن راه، دام‌هایی پهن شده است. اسامی و اصطلاحات بسیاری وجود دارند ولی در میان همه این واژگان، اندک معنی و مفهومی پیدا نیست (قحطی معنی در این نامها وجود دارد)

  7. لفظها و نامها چون دامهاست

    لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست

    اصطلاحات و اسامی و واژگان، همانند دام‌ها هستند (که ما را فریب می‌دهند و ما در دام آنها گرفتار می‌شویم). لفظ شیرین، همانند سنگی است که عمر ما همانند آبی از آن می‌جوشد.

  8. آن یکی ریگی که جوشد آب ازو

    سخت کم یابست رو آن را بجو

    آن سنگ و صخره‌ای که آب جوی از آن می‌جوشد، بسیار نادر و کمیاب است. برو به دنبال آن سنگ بگرد و آن را پیدا کن!

  9. منبع حکمت شود حکمت طلب

    فارغ آید او ز تحصیل و سبب

    (آن سنگی که سرچشمه جوی معرفت است) منبع و سرچشمه دانایی می‌شود. برو و در جستجوی دانایی و حکمت باش! (کسی که به دانایی رسیده باشد) نیازی به تحصیل و به دنبال دلیل و مدرک گشتن ندارد.

  10. لوح حافظ لوح محفوظی شود

    عقل او از روح محظوظی شود

    لوح (کتیبه‌ای گلی که بر روی آن می‌نگاشته‌اند) کسی که حافظ (معرفت) است، لوحی محافظت شده است. (یعنی کسی که معرفتی را از اعماق وجود خویش دریافته است، دیگر نیازی به یادداشت کردن آن معرفت بر روی لوح گلی که همواره در معرض خطر نابودی است، ندارد) عقل این انس

  11. چون معلم بود عقلش ز ابتدا

    بعد ازین شد عقل شاگردی ورا

    عقلش از همان ابتدا همانند عقل آموزگار بود. پس از این (که به معرفت دست یافت) عقل او همانند عقل دانش‌آموز (که در پی یافتن حقیقت است)‌شد.

  12. عقل چون جبریل گوید احمدا

    گر یکی گامی نهم سوزد مرا

    عقل همانند جبرئیل می‌گوید: ای احمد! اگر تنها یک گام دیگر به جلو روم، (این حقیقت) من را می‌سوزاند. («من» را نابود می‌کند)

  13. تو مرا بگذار زین پس پیش ران

    حد من این بود ای سلطان جان

    تو هم بیا و این «من» را بر زمین بگذار و به جلو برو. ای کسی که می‌توانی بر جان فرمانروایی کنی! حد (انتهای توانایی) این «من» تنها همین اندازه است.

  14. هر که ماند از کاهلی بی شکر و صبر

    او همین داند که گیرد پای جبر

    هر کسی که سپاسگزاری و صبر نداشت و به دلیل تنبلی‌اش از این راه بازماند،‌ فهم او تنها همین اندازه است که بگوید: «تقدیر پای ما را می‌بندد و مانع از پیشروی ما می‌شود»

  15. هر که جبر آورد خود رنجور کرد

    تا همان رنجوریش در گور کرد

    هر کسی که به جبر عقیده پیدا کرد، خودش را رنجور و ناتوان کرد. و همان رنجوری‌اش موجب مرگ او شد.

  16. گفت پیغمبر که رنجوری بلاغ

    رنج آرد تا بمیرد چون چراغ

    پیامبر فرمود که رنجوری در راه رسیدن،‌ موجب رنج می‌شود به گونه‌ای که دست آخر همانند چراغ خاموش شود.

  17. جبر چه بود بستن اشکسته را

    یا بپیوستن رگی بگسسته را

    جبر چیست؟ جبر همانند وصله پینه کردن یک ظرف شکسته است. و یا همانند پیوند زدن یک رگ پاره شده است.

  18. چون درین ره پای خود نشکسته ای

    بر کی می خندی چه پا را بسته ای

    تویی که در این راه پای خود را نشکسته‌ای (پایت سالم است)! داری به چه کسی می‌خندی؟ برای چه پایت را (که نشکسته است) بسته‌ای؟

  19. وانک پایش در ره کوشش شکست

    در رسید او را براق و بر نشست

    و کسی که پایش در راه تلاش و کوشش شکسته شد، برای او اسبی تیزرو از راه می‌رسد و سوار آن اسب می‌شود. (اشاره است به معراج پیامبر که در آن حضرت رسول سوار بر مرکبی به معراج رفت)

  20. حامل دین بود او محمول شد

    قابل فرمان بد او مقبول شد

    او، باربر دین بود، اما دین او را با خود به عرش برد. او در حد فرمانبرداری بود، و به درجه مقبولی (فرماندهی) رسید

  21. تاکنون فرمان پذیرفتی ز شاه

    بعد ازین فرمان رساند بر سپاه

    پیش از این فرمان شاه را اطاعت می‌کرد، از این پس، بر سپاه فرمان می‌راند

  22. تاکنون اختر اثر کردی درو

    بعد ازین باشد امیر اختر او

    پیش از این، تحت تاثیر فلک و سرنوشت و تقدیر بود، از این پس،‌ او فرمانده چرخ و سرنوشت خواهد بود

  23. گر ترا اشکال آید در نظر

    پس تو شک داری در انشق القمر

    اگر این موضوع شک و شبهه‌ای داری،‌ پس تو به «شق القمر» شک داری

  24. تازه کن ایمان نی از گفت زبان

    ای هوا را تازه کرده در نهان

    بیا و ایمان خود را تازه کن. ایمانت را نه از روی ظاهر و گفتار و به صورت زبانی، بلکه بصورت قلبی تازه کن. ای کسی که در نهان‌گاه وجود خود، هوای نفس‌ات را تازه کرده‌ای!

  25. تا هوا تازه ست ایمان تازه نیست

    کین هوا جز قفل آن دروازه نیست

    تا زمانی که هوای نفس تازه است، ایمان تازه نمی‌شود. چراکه این هوای نفس،‌ چیزی جز یک قفل برای در آن دروازه (ایمان) نیست. (هوای نفس همانند قفل،‌ در دروازه ایمان را می‌بندد)

  26. کرده ای تاویل حرف بکر را

    خویش را تاویل کن نه ذکر را

    حرف تازه‌ای را تفسیر کرده‌ای. خودت را تفسیر کن، نه اینکه گفتار را تفسیر نمایی.

  27. بر هوا تاویل قرآن می کنی

    پست و کژ شد از تو معنی سنی

    از روی هوای و هوس و در جهت رسیدن به هوا و هوس خود،‌ قرآن را تفسیر می‌کنی! آن معنای رفیع و والا، با این تفسیر تو پست و ناراست گردید.