-
همچنانک هر کسی در معرفت
می کند موصوف غیبی را صفت
-
فلسفی از نوع دیگر کرده شرح
باحثی مر گفت او را کرده جرح
-
وآن دگر در هر دو طعنه می زند
وآن دگر از زرق جانی می کند
-
هر یک از ره این نشانها زان دهند
تا گمان آید که ایشان زان ده اند
-
این حقیقت دان نه حق اند این همه
نه به کلی گمرهانند این رمه
-
زانک بی حق باطلی ناید پدید
قلب را ابله به بوی زر خرید
-
گر نبودی در جهان نقدی روان
قلبها را خرج کردن کی توان
-
تا نباشد راست کی باشد دروغ
آن دروغ از راست می گیرد فروغ
-
بر امید راست کژ را می خرند
زهر در قندی رود آنگه خورند
-
گر نباشد گندم محبوب نوش
چه برد گندم نمای جو فروش
-
پس مگو کین جمله دمها باطل اند
باطلان بر بوی حق دام دل اند
-
پس مگو جمله خیالست و ضلال
بی حقیقت نیست در عالم خیال
-
حق شب قدرست در شبها نهان
تا کند جان هر شبی را امتحان
-
نه همه شبها بود قدر ای جوان
نه همه شبها بود خالی از آن
-
در میان دلق پوشان یک فقیر
امتحان کن وانک حقست آن بگیر
-
مؤمن کیس ممیز کو که تا
باز داند حیزکان را از فتی
-
گرنه معیوبات باشد در جهان
تاجران باشند جمله ابلهان
-
پس بود کالاشناسی سخت سهل
چونک عیبی نیست چه نااهل و اهل
-
ور همه عیبست دانش سود نیست
چون همه چوبست اینجا عود نیست
-
آنک گوید جمله حق اند احمقیست
وانک گوید جمله باطل او شقیست
-
تاجران انبیا کردند سود
تاجران رنگ و بو کور و کبود
-
می نماید مار اندر چشم مال
هر دو چشم خویش را نیکو بمال
-
منگر اندر غبطه این بیع و سود
بنگر اندر خسر فرعون و ثمود
-
اندرین گردون مکرر کن نظر
زانک حق فرمود ثم ارجع بصر