-
بیست از دزدان بدند آنجا و بیش
بخش می کردند مسروقات خویش
-
شحنه را غماز آگه کرده بود
مردم شحنه بر افتادند زود
-
هم بدان جا پای چپ و دست راست
جمله را ببرید و غوغایی بخاست
-
دست زاهد هم بریده شد غلط
پاش را می خواست هم کردن سقط
-
در زمان آمد سواری بس گزین
بانگ بر زد بر عوان کای سگ ببین
-
این فلان شیخست از ابدال خدا
دست او را تو چرا کردی جدا
-
آن عوان بدرید جامه تیز رفت
پیش شحنه داد آگاهیش تفت
-
شحنه آمد پا برهنه عذرخواه
که ندانستم خدا بر من گواه
-
هین بحل کن مر مرا زین کار زشت
ای کریم و سرور اهل بهشت
-
گفت می دانم سبب این نیش را
می شناسم من گناه خویش را
-
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او
-
من شکستم عهد و دانستم بدست
تا رسید آن شومی جرات بدست
-
دست ما و پای ما و مغز و پوست
باد ای والی فدای حکم دوست
-
قسم من بود این ترا کردم حلال
تو ندانستی ترا نبود وبال
-
و آنک او دانست او فرمان رواست
با خدا سامان پیچیدن کجاست
-
ای بسا مرغی پریده دانه جو
که بریده حلق او هم حلق او
-
ای بسا مرغی ز معده وز مغص
بر کنار بام محبوس قفص
-
ای بسا ماهی در آب دوردست
گشته از حرص گلو ماخوذ شست
-
ای بسا مستور در پرده بده
شومی فرج و گلو رسوا شده
-
ای بسا قاضی حبر نیک خو
از گلو و رشوتی او زردرو
-
بلک در هاروت و ماروت آن شراب
از عروج چرخشان شد سد باب
-
با یزید از بهر این کرد احتراز
دید در خود کاهلی اندر نماز
-
از سبب اندیشه کرد آن ذو لباب
دید علت خوردن بسیار از آب
-
گفت تا سالی نخواهم خورد آب
آنچنان کرد و خدایش داد تاب
-
این کمینه جهد او بد بهر دین
گشت او سلطان و قطب العارفین
-
چون بریده شد برای حلق دست
مرد زاهد را در شکوی ببست
-
شیخ اقطع گشت نامش پیش خلق
کرد معروفش بدین آفات حلق