-
آن یکی مرد دومو آمد شتاب
پیش یک آیینه دار مستطاب
-
گفت از ریشم سپیدی کن جدا
که عروس نو گزیدم ای فتی
-
ریش او ببرید و کل پیشش نهاد
گفت تو بگزین مرا کاری فتاد
-
این سؤال وآن جوابست آن گزین
که سر اینها ندارد درد دین
-
آن یکی زد سیلیی مر زید را
حمله کرد او هم برای کید را
-
گفت سیلی زن سؤالت می کنم
پس جوابم گوی وانگه می زنم
-
بر قفای تو زدم آمد طراق
یک سؤالی دارم اینجا در وفاق
-
این طراق از دست من بودست یا
از قفاگاه تو ای فخر کیا
-
گفت از درد این فراغت نیستم
که درین فکر و تفکر بیستم
-
تو که بی دردی همی اندیش این
نیست صاحب درد را این فکر هین