-
فازن بالحرة پی این شد مثل
فاسرق الدرة بدین شد منتقل
-
بنده سوی خواجه شد او ماند زار
بوی گل شد سوی گل او ماند خار
-
او بمانده دور از مطلوب خویش
سعی ضایع رنج باطل پای ریش
-
همچو صیادی که گیرد سایه ای
سایه کی گردد ورا سرمایه ای
-
سایه مرغی گرفته مرد سخت
مرغ حیران گشته بر شاخ درخت
-
کین مدمغ بر کی می خندد عجب
اینت باطل اینت پوسیده سبب
-
ور تو گویی جزو پیوسته کلست
خار می خور خار مقرون گلست
-
جز ز یک رو نیست پیوسته به کل
ورنه خود باطل بدی بعث رسل
-
چون رسولان از پی پیوستنند
پس چه پیوندندشان چون یک تنند
-
این سخن پایان ندارد ای غلام
روز بیگه شد حکایت کن تمام