-
جوحی هر سالی ز درویشی به فن
رو بزن کردی کای دلخواه زن
-
چون سلاحت هست رو صیدی بگیر
تا بدوشانیم از صید تو شیر
-
قوس ابرو تیر غمزه دام کید
بهر چه دادت خدا از بهر صید
-
رو پی مرغی شگرفی دام نه
دانه بنما لیک در خوردش مده
-
کام بنما و کن او را تلخ کام
کی خورد دانه چو شد در حبس دام
-
شد زن او نزد قاضی در گله
که مرا افغان ز شوی ده دله
-
قصه کوته کن که قاضی شد شکار
از مقال و از جمال آن نگار
-
گفت اندر محکمه ست این غلغله
من نتوانم فهم کردن این گله
-
گر به خلوت آیی ای سرو سهی
از ستم کاری شو شرحم دهی
-
گفت خانه تو ز هر نیک و بدی
باشد از بهر گله آمد شدی
-
خانه سر جمله پر سودا بود
صدر پر وسواس و پر غوغا بود
-
باقی اعضا ز فکر آسوده اند
وآن صدور از صادران فرسوده اند
-
در خزان و باد خوف حق گریز
آن شقایق های پارین را بریز
-
این شقایق منع نو اشکوفه هاست
که درخت دل برای آن نماست
-
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظت بر آر
-
هم چو آن اصحاب کهف ای خواجه زود
رو به ایقاظا که تحسبهم رقود
-
گفت قاضی ای صنم معمول چیست
گفت خانه این کنیزک بس تهیست
-
خصم در ده رفت و حارس نیز نیست
بهر خلوت سخت نیکو مسکنیست
-
امشب ار امکان بود آنجا بیا
کار شب بی سمعه است و بی ریا
-
جمله جاسوسان ز خمر خواب مست
زنگی شب جمله را گردن زدست
-
خواند بر قاضی فسون های عجب
آن شکرلب وانگهانی از چه لب
-
چند با آدم بلیس افسانه کرد
چون حوا گفتش بخور آنگاه خورد
-
اولین خون در جهان ظلم و داد
از کف قابیل بهر زن فتاد
-
نوح چون بر تابه بریان ساختی
واهله بر تابه سنگ انداختی
-
مکر زن بر کار او چیره شدی
آب صاف وعظ او تیره شدی
-
قوم را پیغام کردی از نهان
که نگه دارید دین زین گمرهان