-
چار کس را داد مردی یک درم
آن یکی گفت این بانگوری دهم
-
آن یکی دیگر عرب بد گفت لا
من عنب خواهم نه انگور ای دغا
-
آن یکی ترکی بد و گفت این بنم
من نمی خواهم عنب خواهم ازم
-
آن یکی رومی بگفت این قیل را
ترک کن خواهیم استافیل را
-
در تنازع آن نفر جنگی شدند
که ز سر نامها غافل بدند
-
مشت بر هم می زدند از ابلهی
پر بدند از جهل و از دانش تهی
-
صاحب سری عزیزی صد زبان
گر بدی آنجا بدادی صلحشان
-
پس بگفتی او که من زین یک درم
آرزوی جمله تان را می دهم
-
چونک بسپارید دل را بی دغل
این درمتان می کند چندین عمل
-
یک درمتان می شود چار المراد
چار دشمن می شود یک ز اتحاد
-
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق
گفت من آرد شما را اتفاق
-
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
-
گر سخنتان می نماید یک نمط
در اثر مایه نزاعست و سخط
-
گرمی عاریتی ندهد اثر
گرمی خاصیتی دارد هنر
-
سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن
چون خوری سردی فزاید بی گمان
-
زانک آن گرمی او دهلیزیست
طبع اصلش سردیست و تیزیست
-
ور بود یخ بسته دوشاب ای پسر
چون خوری گرمی فزاید در جگر
-
پس ریای شیخ به ز اخلاص ماست
کز بصیرت باشد آن وین از عماست
-
از حدیث شیخ جمعیت رسد
تفرقه آرد دم اهل جسد
-
چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت
کو زبان جمله مرغان را شناخت
-
در زمان عدلش آهو با پلنگ
انس بگرفت و برون آمد ز جنگ
-
شد کبوتر آمن از چنگال باز
گوسفند از گرگ ناورد احتراز
-
او میانجی شد میان دشمنان
اتحادی شد میان پرزنان
-
تو چو موری بهر دانه می دوی
هین سلیمان جو چه می باشی غوی
-
دانه جو را دانه اش دامی شود
و آن سلیمان جوی را هر دو بود
-
مرغ جانها را درین آخر زمان
نیستشان از همدگر یک دم امان
-
هم سلیمان هست اندر دور ما
کو دهد صلح و نماند جور ما
-
قول ان من امت را یاد گیر
تا به الا و خلا فیها نذیر
-
گفت خود خالی نبودست امتی
از خلیفه حق و صاحب همتی
-
مرغ جانها را چنان یکدل کند
کز صفاشان بی غش و بی غل کند
-
مشفقان گردند همچون والده
مسلمون را گفت نفس واحده
-
نفس واحد از رسول حق شدند
ور نه هر یک دشمن مطلق بدند