-
ای عجب چون می نبیند این سپاه
عالمی پر آفتاب چاشتگاه
-
چشم باز و گوش باز و این ذکا
خیره ام در چشم بندی خدا
-
من ازیشان خیره ایشان هم ز من
از بهاری خار ایشان من سمن
-
پیششان بردم بسی جام رحیق
سنگ شد آبش به پیش این فریق
-
دسته گل بستم و بردم به پیش
هر گلی چون خار گشت و نوش نیش
-
آن نصیب جان بی خویشان بود
چونک با خویش اند پیدا کی شود
-
خفته بیدار باید پیش ما
تا به بیداری ببیند خوابها
-
دشمن این خواب خوش شد فکر خلق
تا نخسپد فکرتش بستست حلق
-
حیرتی باید که روبد فکر را
خورده حیرت فکر را و ذکر را
-
هر که کاملتر بود او در هنر
او بمعنی پس بصورت پیشتر
-
راجعون گفت و رجوع این سان بود
که گله وا گردد و خانه رود
-
چونک واگردید گله از ورود
پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود
-
پیش افتد آن بز لنگ پسین
اضحک الرجعی وجوه العابسین
-
از گزافه کی شدند این قوم لنگ
فخر را دادند و بخریدند ننگ
-
پا شکسته می روند این قوم حج
از حرج راهیست پنهان تا فرج
-
دل ز دانشها بشستند این فریق
زانک این دانش نداند آن طریق
-
دانشی باید که اصلش زان سرست
زانک هر فرعی به اصلش رهبرست
-
هر پری بر عرض دریا کی پرد
تا لدن علم لدنی می برد
-
پس چرا علمی بیاموزی به مرد
کش بباید سینه را زان پاک کرد
-
پس مجو پیشی ازین سر لنگ باش
وقت وا گشتن تو پیش آهنگ باش
-
آخرون السابقون باش ای ظریف
بر شجر سابق بود میوه طریف
-
گرچه میوه آخر آید در وجود
اولست او زانک او مقصود بود
-
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
-
گر درین مکتب ندانی تو هجا
همچو احمد پری از نور حجی
-
گر نباشی نامدار اندر بلاد
گم نه ای الله اعلم بالعباد
-
اندر آن ویران که آن معروف نیست
از برای حفظ گنجینه زریست
-
موضع معروف کی بنهند گنج
زین قبل آمد فرج در زیر رنج
-
خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک
بسکلد اشکال را استور نیک
-
هست عشقش آتشی اشکال سوز
هر خیالی را بروبد نور روز
-
هم از آن سو جو جواب ای مرتضا
کین سؤال آمد از آن سو مر ترا
-
گوشه بی گوشه دل شه رهیست
تاب لا شرقی و لا غرب از مهیست
-
تو ازین سو و از آن سو چون گدا
ای که معنی چه می جویی صدا
-
هم از آن سو جو که وقت درد تو
می شوی در ذکر یا ربی دوتو
-
وقت درد و مرگ آن سو می نمی
چونک دردت رفت چونی اعجمی
-
وقت محنت گشته ای الله گو
چونک محنت رفت گویی راه کو
-
این از آن آمد که حق را بی گمان
هر که بشناسد بود دایم بر آن
-
وانک در عقل و گمان هستش حجاب
گاه پوشیدست و گه بدریده جیب
-
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی آمن از ریب المنون
-
عقل بفروش و هنر حیرت بخر
رو به خواری نه بخارا ای پسر
-
ما چه خود را در سخن آغشته ایم
کز حکایت ما حکایت گشته ایم
-
من عدم و افسانه گردم در حنین
تا تقلب یابم اندر ساجدین
-
این حکایت نیست پیش مرد کار
وصف حالست و حضور یار غار
-
آن اساطیر اولین که گفت عاق
حرف قرآن را بد آثار نفاق
-
لامکانی که درو نور خداست
ماضی و مستقبل و حال از کجاست
-
ماضی و مستقبلش نسبت به تست
هر دو یک چیزند پنداری که دوست
-
یک تنی او را پدر ما را پسر
بام زیر زید و بر عمرو آن زبر
-
نسبت زیر و زبر شد زان دو کس
سقف سوی خویش یک چیزست بس
-
نیست مثل آن مثالست این سخن
قاصر از معنی نو حرف کهن
-
چون لب جو نیست مشکا لب ببند
بی لب و ساحل بدست این بحر قند
-
گفت امر آمد برو مهلت ترا
من بجای خود شدم رستی ز ما
-
او همی شد و اژدها اندر عقب
چون سگ صیاد دانا و محب
-
چون سگ صیاد جنبان کرده دم
سنگ را می کرد ریگ او زیر سم
-
سنگ و آهن را بدم در می کشید
خرد می خایید آهن را پدید
-
در هوا می کرد خود بالای برج
که هزیمت می شد از وی روم و گرج
-
کفک می انداخت چون اشتر ز کام
قطره ای بر هر که زد می شد جذام
-
ژغژغ دندان او دل می شکست
جان شیران سیه می شد ز دست
-
چون به قوم خود رسید آن مجتبی
شدق او بگرفت باز او شد عصا
-
تکیه بر وی کرد و می گفت ای عجب
پیش ما خورشید و پیش خصم شب