-
هم به سعی تو ز ارواح آمدند
سوی دام حرف و مستحقن شدند
-
باد عمرت در جهان هم چون خضر
جان فزا و دستگیر و مستمر
-
چون خضر و الیاس مانی در جهان
تا زمین گردد ز لطفت آسمان
-
گفتمی از لطف تو جزوی ز صد
گر نبودی طمطراق چشم بد
-
لیک از چشم بد زهراب دم
زخمهای روح فرسا خورده ام
-
جز به رمز ذکر حال دیگران
شرح حالت می نیارم در بیان
-
این بهانه هم ز دستان دلیست
که ازو پاهای دل اندر گلیست
-
صد دل و جان عاشق صانع شده
چشم بد یا گوش بد مانع شده
-
خود یکی بوطالب آن عم رسول
می نمودش شنعه عربان مهول
-
که چه گویندم عرب کز طفل خود
او بگردانید دیدن معتمد
-
گفتش ای عم یک شهادت تو بگو
تا کنم با حق خصومت بهر تو
-
گفت لیکن فاش گردد ازسماع
کل سر جاوز الاثنین شاع
-
من بمانم در زبان این عرب
پش ایشان خوار گردم زین سبب
-
لیک گر بودیش لطف ما سبق
کی بدی این بددلی با جذب حق
-
الغیاث ای تو غیاث المستغیث
زین دو شاخه اختیارات خبیث
-
من ز دستان و ز مکر دل چنان
مات گشتم که بماندم از فغان
-
من که باشم چرخ با صد کار و بار
زین کمین فریاد کرد از اختیار
-
که ای خداوند کریم و بردبار
ده امانم زین دو شاخه اختیار
-
جذب یک راهه صراط المستقیم
به ز دو راه تردد ای کریم
-
زین دو ره گرچه همه مقصد توی
لیک خود جان کندن آمد این دوی
-
زین دو ره گرچه به جز تو عزم نیست
لیک هرگز رزم هم چون بزم نیست
-
در نبی بشنو بیانش از خدا
آیت اشفقن ان یحملنها
-
این تردد هست در دل چون وغا
کین بود به یا که آن حال مرا
-
در تردد می زند بر همدگر
خوف و اومید بهی در کر و فر
-
ای ضیاء الحق حسام الدین بیا
ای صقال روح و سلطان الهدی
-
مثنوی را مسرح مشروح ده
صورت امثال او را روح ده
-
تا حروفش جمله عقل و جان شوند
سوی خلدستان جان پران شوند