-
شیر گفتش تو ز اسباب مرض
این سبب گو خاص کاینستم غرض
-
گفت آن شیر اندرین چه ساکنست
اندرین قلعه ز آفات آمنست
-
قعر چه بگزید هر که عاقلست
زانک در خلوت صفاهای دلست
-
ظلمت چه به که ظلمتهای خلق
سر نبرد آنکس که گیرد پای خلق
-
گفت پیش آ زخمم او را قاهرست
تو ببین کان شیر در چه حاضرست
-
گفت من سوزیده ام زان آتشی
تو مگر اندر بر خویشم کشی
-
تا به پشت تو من ای کان کرم
چشم بگشایم بچه در بنگرم