-
چند روزی هم بر آن بد بعد از آن
شد پشیمان او از آن جرم گران
-
داد سوگندش کای خورشیدرو
با خلیفه زینچ شد رمزی مگو
-
چون ندید او را خلیفه مست گشت
پس ز بام افتاد او را نیز طشت
-
دید صد چندان که وصفش کرده بود
کی بود خود دیده مانند شنود
-
وصف تصویرست بهر چشم هوش
صورت آن چشم دان نه زان گوش
-
کرد مردی از سخن دانی سؤال
حق و باطل چیست ای نیکو مقال
-
گوش را بگرفت و گفت این باطلست
چشم حقست و یقینش حاصلست
-
آن به نسبت باطل آمد پیش این
نسبتست اغلب سخنها ای امین
-
ز آفتاب ار کرد خفاش احتجاب
نیست محجوب از خیال آفتاب
-
خوف او را خود خیالش می دهد
آن خیالش سوی ظلمت می کشد
-
آن خیال نور می ترساندش
بر شب ظلمات می چفساندش
-
از خیال دشمن و تصویر اوست
که تو بر چفسیده ای بر یار و دوست
-
موسیا کشفت لمع بر که فراشت
آن مخیل تاب تحقیقت نداشت
-
هین مشو غره بدانک قابلی
مر خیالش را و زین ره واصلی
-
از خیال حرب نهراسید کس
لا شجاعه قبل حرب این دان و بس
-
بر خیال حرب خیز اندر فکر
می کند چون رستمان صد کر و فر
-
نقش رستم که آن به حمامی بود
قرن حمله فکر هر خامی بود
-
این خیال سمع چون مبصر شود
حیز چه بود رستمی مضطر شود
-
جهد کن کز گوش در چشمت رود
آنچ که آن باطل بدست آن حق شود
-
زان سپس گوشت شود هم طبع چشم
گوهری گردد دو گوش هم چو یشم
-
بلک جمله تن چو آیینه شود
جمله چشم و گوهر سینه شود
-
گوش انگیزد خیال و آن خیال
هست دلاله وصال آن جمال
-
جهد کن تا این خیال افزون شود
تا دلاله رهبر مجنون شود
-
آن خلیفه گول هم یک چند نیز
ریش گاوی کرد خوش با آن کنیز
-
ملک را تو ملک غرب و شرق گیر
چون نمی ماند تو آن را برق گیر
-
مملکت کان می نماند جاودان
ای دلت خفته تو آن را خواب دان
-
تا چه خواهی کرد آن باد و بروت
که بگیرد هم چو جلادی گلوت
-
هم درین عالم بدان که مامنیست
از منافق کم شنو کو گفت نیست