-
گفت امیر المؤمنین با آن جوان
که به هنگام نبرد ای پهلوان
-
چون خدو انداختی در روی من
نفس جنبید و تبه شد خوی من
-
نیم بهر حق شد و نیمی هوا
شرکت اندر کار حق نبود روا
-
تو نگاریده کف مولیستی
آن حقی کرده من نیستی
-
نقش حق را هم به امر حق شکن
بر زجاجه دوست سنگ دوست زن
-
گبر این بشنید و نوری شد پدید
در دل او تا که زناری برید
-
گفت من تخم جفا می کاشتم
من ترا نوعی دگر پنداشتم
-
تو ترازوی احدخو بوده ای
بل زبانه هر ترازو بوده ای
-
تو تبار و اصل و خویشم بوده ای
تو فروغ شمع کیشم بوده ای
-
من غلام آن چراغ چشم جو
که چراغت روشنی پذرفت ازو
-
من غلام موج آن دریای نور
که چنین گوهر بر آرد در ظهور
-
عرضه کن بر من شهادت را که من
مر ترا دیدم سرافراز زمن
-
قرب پنجه کس ز خویش و قوم او
عاشقانه سوی دین کردند رو
-
او به تیغ حلم چندین حلق را
وا خرید از تیغ و چندین خلق را
-
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
-
ای دریغا لقمه ای دو خورده شد
جوشش فکرت از آن افسرده شد
-
گندمی خورشید آدم را کسوف
چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
-
اینت لطف دل که از یک مشت گل
ماه او چون می شود پروین گسل
-
نان چو معنی بود خوردش سود بود
چونک صورت گشت انگیزد جحود
-
همچو خار سبز کاشتر می خورد
زان خورش صد نفع و لذت می برد
-
چونک آن سبزیش رفت و خشک گشت
چون همان را می خورد اشتر ز دشت
-
می دراند کام و لنجش ای دریغ
کانچنان ورد مربی گشت تیغ
-
نان چو معنی بود بود آن خار سبز
چونک صورت شد کنون خشکست و گبز
-
تو بدان عادت که او را پیش ازین
خورده بودی ای وجود نازنین
-
بر همان بو می خوری این خشک را
بعد از آن کامیخت معنی با ثری
-
گشت خاک آمیز و خشک و گوشت بر
زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر
-
سخت خاک آلود می آید سخن
آب تیره شد سر چه بند کن
-
تا خدایش باز صاف و خوش کند
او که تیره کرد هم صافش کند
-
صبر آرد آرزو را نه شتاب
صبر کن والله اعلم بالصواب