-
سوت ترن به گوش رسد نیمه های شب
-
آهسته از کرانه ی دریای بیکران
-
باد خنک ز مزرعه ها آورد به گوش
-
در های و هوی بیشه سرود دروگران
-
خواند نسیم نیمه شبان در خرابه ها
-
در نقش کاهنان شب اوراد ساحران
-
بر جاده ها فکنده چو غولان رهنشین
-
مهتاب سایه های چناران و عرعران
-
باد آورد ز ساحل دریا خفیف و محو
-
آواز موج ها و شبانان و عابران
-
جنگل در آشیانه ی شب خفته بی صدا
-
با وهم شب ترانه ی غوکان دوردست
-
گیرد درین سکوت غم آلوده توأمی
-
چون رشته ی طناب سپیدی است راه ده
-
در نور مه کنار چمن های شبنمی
-
چشمک زنان ز پشت درختان ستاره ها
-
چون چشم دیوهای هراسان ز آدمی
-
اید صدای دور نیی گرم و سوزناک
-
همراه باد نیمه شبی با ملایمی
-
خیزد فروغ قرمزی از آتش شبان
-
در سایه های کوه به محوی و مبهمی
-
در هم دود چو دود شب تیره سایه ها
-
از دورها صدای سگان خرابه گرد
-
بر هم زند سکوت بیابان سهمناک
-
پیچد در آن خموشی شب اضطراب و وهم
-
بر هم خورد ز باد خنک شاخه های تاک
-
سو سو کند چراغی از آن دور روی کوه
-
اید صدای دمبدم جغدی از مغاک
-
در آب برکه تند شود قطعه قطعه ماه
-
وان قطعه های شسته به هم یابد اصطکاک
-
بر روی برکه سایه ی نرم درخت ها
-
گسترده پرده های سیه رنگ و چاک چاک
-
گاهی در آب گل شده برگی کند شنا
-
آهسته ایستادم و کردم نظر ز دور
-
بر جاده ی کبود که در بیشه می خزید
-
وانگه به دور خویش نگه کردم از هراس
-
شب بود و ماه و باد خفیفی که می وزید
-
گویی فروغ ماه چو از بیشه می گذشت
-
می کرد بر شمار پریزادگان مزید
-
در پیش دیده منظره ی دخمه های مرگ
-
دل را ز قصه های پر از غصه ام گزید
-
غم بود و نور آبی مهتاب نیمه شب
-
وان بقعه ها که در دل ظلمت مکان گزید
-
وان مرغ شب که سر زد ازو ناله ی فنا
-
اینجا سکوت و خاطره ها خفته بود و باد
-
در دود شب توهم و رؤیا دمیده بود
-
کم کم ذهن ز خنده تهی کرده بود ماه
-
غمگین در آسمان کبود آرمیده بود
-
اندام بیشه در شمد نرم ماهتاب
-
چون زخمیان پیر به بستر لمیده بود
-
در پای چشمه ای که مه اید در آن به رقص
-
از خستگی چنار نحیفی خمیده بود
-
من بودم و سکوت شب و سیل خاطرات
-
گویی ز دل نشاط حیاتم رمیده بود
-
چون مردگان بیخبر از عالم بقا
-
ناگه صدای همهمه ی باد نیمه شب
-
پیچید در خموشی خلوتگه خدای
-
گفتی به یک نهیب سواران خشمگین
-
کندند مرکبان خود از ضربه ها ز جای
-
یا در فروغ ماه پریزادگان مست
-
در خلوت و سکوت همه دف زدند و نای
-
یا رهزنان بیشه نشین های و هو کنان
-
مهمیز ها زدند بر اسبان بادپای
-
یا راهبان پیر چو گرم دعا شدند
-
آوازشان به گریه در آمیخت هایهای
-
ناگه درین خیال شدم خیره بر قفا
-
از آخرین مزار صدایی خفیف و خشک
-
آمد به گوش و معجزه ای قبر را گشاد
-
اندام خالی شبحی لاغر و مخوف
-
تا نیمه شد عیان و در آن دخمه ایستاد
-
پیراهنش سپید چو مهتاب نیمه شب
-
در تیرگی به موج زدن در مسیر باد
-
در نور ماه سایه ی او پیش پای او
-
طرح ز هم گسیخته ای بر زمین نهاد
-
در استخوان دست چپش دسته ی تبر
-
در استخوان دست دگر از نی اش مداد
-
گفتی سرود مرگ در آن نی گرفته جای
-
یک لحظه ایستاد و سپس بازوان گشود
-
زد با تبر به روی لحد چند ضربتی
-
وانگه تبر نهاد و دگر باره ایستاد
-
نی را به لب گذاشت همان دم به سرعتی
-
لختی در آن دمید و سپس از دهان گرفت
-
در دشت بیکرانه برانگیخت وحشتی
-
از هر لحد که چون در نقبی گشوده شد
-
برخاست مرده ای و به پا شد قیامتی
-
آن نی نواز نغمه ی شوق آوری نواخت
-
وندر پی اش به رقص درآمد جماعتی
-
رقصی که خیره کرد مرا چشم اعتنا
-
گفتی درآمدند سپیدارهای پیر
-
وز جنب و جوش باد خفیفی به ناله اند
-
یا جست و خیز پر هیجان فرشته هاست
-
کز یک نژاد واحد و از یک سلاله اند
-
یا رقص بومیان برهمن بود که شب
-
در رهگذار باد پریشان کلاله اند
-
یا بزم مخفیانه ی پیران کاهن است
-
کانجا به پیچ و تاب ز دور پیاله اند
-
یا رقص صوفیانه ی اشباح و سایه هاست
-
آن دم که در طلسم تماشای هاله اند
-
یا شور محشری است درین تیرگی به پا
-
من بی خبر ز خویشتن و بی خبر ز صبح
-
بر رقص مرده بود همانگونه ام نگاه
-
غافل که کوکب سحری چون نگین اشک
-
زد حلقه در سپیدی چشم شب سیاه
-
کم کم ترانه رفت به پایان و آن شبح
-
نی را ز لب گرفت و دمی خیره شد به راه
-
وانگه تبر به دست همان ضربه ها نواخت
-
شد رقص شب تمام و هیاهوی آن تباه
-
انبوه مردگان همه خفتند در مزار
-
بر رویشان فتاد لحد ها و نور ماه
-
شب ماند و آن سیاهی کمرنگ و آن فضا
-
یک لحظه ماند آن شبح نی نواز و باز
-
او نیز در مزار خود آهسته جا گرفت
-
سنگ لحد به سینه اش افتاد بی درنگ
-
زان پس سکوت محض فضا را فراگرفت
-
گویی نه مرده بود نه غوغای مرده ها
-
شب بود و وهم باطل شب در تو پا گرفت
-
مهتاب محو و بی رمق صبح ناگزیر
-
رخت از زمین کشید و گریز از فضا گرفت
-
وان اختری که چشم به راه سپیده بود
-
کم کم نظر ز منظره ی خاک وا گرفت
-
دیگر مرا نماند گواهی به مدعا
-
در این میان سیاهی تاریک رهروی
-
با سوسوی چراغی از آن دور دیده شد
-
چون گردباد کوچکی از راه دررسید
-
کم کم صدای پای خفیفش شنیده شد
-
پیری خمیده بود و چراغی به دست داشت
-
نور چراغ چیره به نور سپیده شد
-
آمد کنار قبری زانو زد و نشست
-
آهی کشید و پرده ی صبرش دریده شد
-
آغاز گریه کرد و چنان شد که از نخست
-
گویی برای آه و فغان آفریده شد
-
من خیره ماندم از اثر این دو ماجرا
-
ده همچو خفته ای که ز خواب سحر پرد
-
چشمی گشود و خورد به آهستگی تکان
-
شب مرده بود و نور سپید ستاره ها
-
هی رفته رفته کم شد و روشن شد آسمان
-
از قلب ده صدای بلند اذان صبح
-
پیچید در سکوت افق با طنین آن
-
گنجشک ها ترانه سرودند با نسیم
-
در شاخ و برگ کهنه چناران سخت جان
-
آمیخت بانگ زنجره ها و کلاغ ها
-
از دور با صدای خروسان صبح خوان
-
آورد باد مست سحر بوی آشنا
-
نور لطیف صبحگهان سایه زد به کوه
-
دنبال آن غبار کمی در فضا دمید
-
پیر از کنار گور به پا خاست با چراغ
-
باد سحر چراغ ورا کشت و آرمید
-
داد آسمان ز پنجره ی قرمز افق
-
شادی کنان ز جنبش خورشید خود امید
-
گلرنگ شد فروغ مه آلود بامداد
-
نور پریده رنگ سحر از فضا رمید
-
پیر شکسته پشت روان شد به سوی ده
-
بر روی چوبدستی باریک خود خمید
-
در گرد جاده سایه اش افتاد با عصا
رقص اموات
نادرپور
https://www.sherfarsi.ir/naderpour/رقص-اموات
غوکان
- غوک
- غورباقه