-
صراف سخن به لفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر
-
گز نقد کنان حال مجنون
پیری سره بود خال مجنون
-
صاحب هنری حلال زاده
هم خاسته و هم اوفتاده
-
در نام سلیم عامری بود
در چاره گری چو سامری بود
-
آن بر همه ریش مرهم او
بودی همه ساله در غم او
-
هر ماه ز جامه و طعامش
بردی همه آلتی تمامش
-
یک روز نشست بر نجیبی
شد در طلب چنان غریبی
-
می تاخت نجیب دشت بر دشت
دیوانه چو دیو باد می گشت
-
تا یافت ورا به کنج کوهی
آزاد ز بند هر گروهی
-
بر وحشت خلق راه بسته
وحشی دو سه گرد او نشسته
-
دادش چو مسافران رنجور
از بیم دادن سلامی از دور
-
مجنون ز شنیدن سلامش
پرسید نشان و جست نامش
-
گفتا که منم سلیم عامر
سرکوب زمانه مقامر
-
گفتا که منم سلیم عامر
سرکوب زمانه مقامر
-
خال تو ولی ز روی تو فرد
روی تو به خال نیست در خورد
-
تو خود همه چهره خال گشتی
یعنی حبشی مثال گشتی
-
مجنون چو شناخت پیش خواندش
هم زانوی خویشتن نشاندش
-
جستن خبری ز هر نشانی
وآسود به صحبتش زمانی
-
چون یافت سلیمش آنچنان عور
بی گور و کفن میان آن گور
-
آن جامه تن که داشت دربار
آورد و نمود عذر بسیار
-
کاین جامه حلالیست در پوش
با من به حلال زادگی کوش
-
گفتا تن من ز جامه دور است
کاین آتش تیزو آن بخور است
-
پندار در او نظاره کردم
پوشیدم و باز پاره کردم
-
از بس که سلیم باز کوشید
آن جامه چنانکه بود پوشید
-
آورد سبک طعام در پیش
حلوا و کلیچه از عدد بیش
-
چندانکه در او نمود ناله
زان سفره نخورد یک نواله
-
بود او ز نواله خوردن آزاد
زو میستد و به وحش می داد
-
پرسید سلیم کی جگر سوز
آخر تو چه می خوری شب و روز
-
از طعمه تواند آدمی زیست
گر آدمی طعام تو چیست
-
گفت ای چو دلم سلیم نامت
توقیع سلامتم سلامت
-
از بی خورشی تنم فسرده است
نیروی خورندگیش مرده است
-
خو باز بریدم از خورشها
فارغ شده ام ز پرورشها
-
در نای گلوم نان نگنجد
گر زانکه فرو برم برنجد
-
زینسان که منم بدین نزاری
مستغنیم از طعام خواری
-
اما نگذارم از خورش دست
گر من نخورم خورنده ای هست
-
خوردی که خورد گوزن یا شیر
ایشان خایند و من شوم سیر
-
چون دید سلیم کان هنرمند
از نان به گیاه گشته خرسند
-
بر رغبت آن درشت خواری
کردش به جواب نرم یاری
-
کز خوردن دانهای ایام
بس مرغ که اوفتاد در دام
-
آنرا که هوای دانه بیشست
رنج و خطر زمانه بیشست
-
هر کوچو تو قانع گیاهست
در عالم خویش پادشاهست
-
***
-
روزی ملکی ز نامداران
می رفت برسم شهریاران
-
بر خانه زاهدی گذر داشت
کان زاهد از آن جهان خبر داشت
-
آمد عجبش که آنچنان مرد
ماوا گه خود خراب چون کرد
-
پرسید ز خاصگان خود شاه
کاین شخص چه می کند در اینراه
-
خوردش چه و خوابگاه او چیست
اندازه اش تا کجا و او کیست
-
گفتند که زاهدیست مشهور
از خواب جدا و از خورش دور
-
از خلق جهان گرفته دوری
در ساخته با چنین صبوری
-
شه چون ورق صلاح او خواند
با حاجب خاص سوی او راند
-
حاجب سوی زاهد آمد از راه
تا آوردش به خدمت شاه
-
گفت ای از جهان بریده پیوند
گشته به چنین خراب خرسند
-
یاری نه چه می کنی در این کار
قوتی نه چه می خوری در این غار
-
زاهد قدری گیاه سوده
از مطرح آهوان دروده
-
برداشت بدو که خوردم اینست
ره توشه و ره نوردم اینست
-
حاجب ز غرور پادشائی
گفتش که در این بلا چرائی
-
گر خدمت شاه ما کنی ساز
از خوردن این گیا رهی باز
-
زاهد گفتا چه جای اینست
این نیست گیا گل انگبینست
-
گر تو سر این گیا بیابی
از خدمت شاه سر بتابی
-
شه چو نه سخنی شنید از این دست
شد گرم و زبارگی فروجست
-
در پای رضای زاهد افتاد
می کرد دعا و بوسه می داد
-
خرسند همیشه نازنینست
خرسندی را ولایت اینست
-
مجنون ز نشاط این فسانه
برجست و نشست شادمانه
-
دل داد به دوستان زمانی
پرسید ز هر کسی نشانی
-
وانگاه گرفت گریه در پیش
پرسید ز حال مادر خویش
-
کان مرغ شکسته بال چونست
کارش چه رسید و حال چونست
-
با اینکه ازو سیاه رویم
هم هندوک سیاه اویم
-
رنجور تن است یا تنومند
هستم به جمالش آرزومند
-
چون دید سلیم کام جگر ریش
دارد سر مهر مادر خویش
-
بی کان نگذاشت گوهرش را
آورد ز خانه مادرش را
آمدن سلیم عامری خال مجنون به دیدن او
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/آمدن-سلیم-عامری-خال-مجنون-به-دیدن-او
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(35000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(35000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(35000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(35000 تومان)