-
مغنی سماعی برانگیز گرم
سرودی برآور به آواز نرم
-
مگر گرمتر زین شود کار من
کسادی گریزد ز بازار من
-
***
-
***
-
***
-
دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم
هوای شب سرد را کرد گرم
-
فروماند زاغ سیه ناامید
بگفتن در آمد خروس سپید
-
سکندر نشست از بر تخت روم
زبانی چو آتش دماغی چو موم
-
همه فیلسوفان صده در صده
به پائینگه تخت او صف زده
-
به مقدار هر دانشی بیش و کم
همی رفتشان گفتگوئی بهم
-
یکی از طبیعی سخن ساز کرد
یکی از الهی گره باز کرد
-
یکی از ریاضی برافراخت یال
یکی هندسی برگشاد از خیال
-
یکی سکه بر نقد فرهنگ زد
یکی لاف ناموس و نیرنگ زد
-
تفاخر کنان هر یکی در فنی
به فرهنگ خود عالمی هر تنی
-
ارسطو به دلگرمی پشت شاه
برافزود بر هر یکی پایگاه
-
که اهل خرد را منم چاره ساز
ز علم دگر بخرادان بی نیاز
-
همان نقد حکمت به من شد روا
به حکمت منم بر همه پیشوا
-
فلان علم خوب از من آمد پدید
فلان کس فلان نکته از من شنید
-
دروغی نگویم در این داوری
به حجت زنم لاف نام آوری
-
ز بهر دل شاه و تمکین او
زبانها موافق به تحسین او
-
فلاطون برآشفت ازان انجمن
که استادی او داشت در جمله فن
-
چو هر دانشی کانک اندوختند
نخستین ورق زو درآموختند
-
برون رفت و روی از جهان در کشید
چو عنقا شد از بزم شه ناپدید
-
شب و روز از اندیشه چندان نخفت
کاغانی برون آورید از نهفت
-
به خم درشد از خلق پی کرد گم
نشان جست از آواز این هفت خم
-
کسی کو سماعی نه دلکش کند
صدای خم آواز او خوش کند
-
مگر کان غنا ساز آواز رود
در آن خم بدین عذر گفت آن سرود
-
چو صاحب رصد جای در خم گرفت
پی چرخ و دنبال انجم گرفت
-
بر آهنگ آن ناله کانجا شنید
نموداری آورد اینجا پدید
-
چو آن ناله را نسبت از رود یافت
در آن پرده گه رودگر رود بافت
-
کدوی تهی را به وقت سرود
به چرم اندرآورد و بربست رود
-
چو بر چرم آهو براندود مشک
نوائی تر انگیخت از رود خشک
-
پس آنگه بر آن رسم و هیئت که خواست
یکی هیکل از ارغنون کرد راست
-
در او نغمه و نالهای درست
به اوتار نسبت فرو بست چست
-
به زیر و بم ناله رود خیز
گهی نرم زد زخمه و گاه تیز
-
ز نرمی و تیزی ز بالا و زیر
نوا ساخت بر ناله گاو و شیر
-
چنان نسبت نالش آمد به دست
که هر جا که زد هر دو را پای بست
-
همان نسبت آدمی تا دده
بر آن رودها شد یکایک زده
-
چنان کادمی زاد را زان نوا
به رقص و طرب چیره گشتی هوا
-
سباع و بهائم بر آن ساز جفت
یکی گشت بیدار و دیگر بخفت
-
چو بر نسبت ناله هر کسی
به دست آمدش راه دستان بسی
-
ز موسیقی آورد سازی برون
که آن را نشد کس جز او رهنمون
-
چنان ساخت هر نسبتی را خروش
که نالنده را دل درآرد به جوش
-
بجائی رساند آن نواگر نواخت
که دانا بدو عیب و علت شناخت
-
به قانون از آن ناله خرگهی
ز هر علتی یافت عقل آگهی
-
چو اوتار آن ارغنون شد تمام
شد آن عود پخته به از عود خام
-
برون شد به صحرا و بنواختش
بهر نسبت اندازه ای ساختش
-
خطی چارسو گرد خود درکشید
نشست اندران خط نوا برکشید
-
دد و دام را از بیابان و کوه
دوانید بر خود گروها گروه
-
دویدند هر یک به آواز او
نهادند سر بر خط ساز او
-
همه یک یک از هوش رفتند پاک
فتادند چون مرده بر روی خاک
-
نه گرگ جوان کرد بر میش زور
نه شیر ژیان داشت پروای گور
-
دگر نسبتی را که دانست باز
درآورد نغمه به آن جفت ساز
-
چنان کان ددان در خروش آمدند
از آن بی هوشی باز هوش آمدند
-
پراکنده گشتند بر روی دشت
که دارد به باد این چنین سرگذشت
-
بگرد جهان این خبر گشت فاش
که شد کان یاقوت یاقوت باش
-
فلاطون چنین پرده بر ساختست
که جز وی کس آن پرده نشناختست
-
برانگیخت آوازی از خشک رود
که از تری آرد فلک را فرود
-
چو بر نسبتی راند انگشت خود
بخسبد برآواز او دام و دد
-
چو بر نسبتی دیگر آرد شتاب
به هوش آرد آن خفتگان را ز خواب
-
شد آوازه بر درگه شاه نیز
که هاروت با زهره شد همستیز
-
ارسطو چو بشنید کان هوشمند
برانگیخت زینگونه کاری بلند
-
فروماند ازان زیرکی تنگدل
چو خصمی که گردد ز خصمی خجل
-
به اندیشه بنشست بر کنج کاخ
دل تنگ را داد میدان فراخ
-
به تعلیق آن درس پنهان نویس
که نقشی عجب بود و نقدی نفیس
-
در آن کارعلوی بسی رنج برد
بسی روز و شب را به فکرت سپرد
-
هم آخر پس از رنجهای دراز
سررشته راز را یافت باز
-
برون آورید از نظرهای تیز
که چون باشد آن ناله رود خیز
-
چگونه رساند نوا سوی گوش
برد هوش و آرد دیگر ره به هوش
-
همان نسبت آورد رایش به دست
که دانای پیشینه بر پرده بست
-
به صحرا شد و پرده را ساز کرد
طلسمات بیهوشی آغاز کرد
-
چو از هوشمندان ستد هوش را
دیگر گونه زد رود خاموش را
-
در آن نسبتش بخت یاری نداد
که بیهوش را آرد از هوش باد
-
بکوشید تا در خروش آورد
نوائی که در خفته هوش آورد
-
ندانست چندانکه نسبت گرفت
در آن کار سرگشته ماند ای شگفت
-
چو عاجز شد از راه نایافتن
ز رهبر نشایست سر تافتن
-
شد از راه رغبت به تعلیم او
عنان داد یک ره به تسلیم او
-
بپرسید کان نسبت دلپسند
که هش رفتگان را کند هوشمند
-
ندانم که در پرده آواز او
چگونست و چون پرورم ساز او
-
فلاطون چو دانست کان سرفراز
به تعلیم او گشت صاحب نیاز
-
برون شد خطی گرد خود در کشید
نوا ساخت تا نسبت آمد پدید
-
همه روی صحرا ز گور و پلنگ
بر آن خط کشیدند پرگار تنگ
-
به بیهوشی از نسبت اولش
نهادند سر بر خط مندلش
-
نوائی دگر باره برزد چو نوش
که ارسطوی دانا تهی شد ز هوش
-
چو بیهوش بود او به یک راه نغز
دد و دام را کرد بیدار مغز
-
دگر باره زد نسبت هوش بخش
که ارسطو ز جاجست همچون درخش
-
فروماند سرگشته بر جای خود
که چون بی خبر بود از آن دام ودد
-
از آن بی هوشی چون به هوش آمدند؟
چه بود آنک ازو در خروش آمدند؟
-
شد آگه که دانای دستان نواز
به دستان بر او داشت پوشیده راز
-
ثنا گفت و چندان ازو عذر خواست
که آن پرده کژ بدو گشت راست
-
چو شد حرف آن نسبت او راه درست
نبشت آن او آن خود را بشست
-
به اقرار او مغز را تازه کرد
مدارای او بیش از اندازه کرد
-
سکندر چو دانست کز هر علوم
فلاطون شد استاد دانش به روم
-
بر افزود پایش در آن سروری
به نزد خودش داد بالاتری
اغانی ساختن افلاطون بر مالش ارسطو
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/اغانی-ساختن-افلاطون-بر-مالش-ارسطو
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(47000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(47000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(47000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(47000 تومان)