-
سگی آویخته ز شاخ درخت
بسته چون سنگ دست و پایش سخت
-
سوی خرگاه راند مرکب تیز
دید پیری چو صبح مهرانگیز
-
پیر چون دید میهمان برجست
به پرستشگری میان دربست
-
چون زمین میهمان پذیری کرد
و آسمان را لگام گیری کرد
-
اولش پیشکش درود آورد
وانگه از مرکبش فرود آورد
-
هر چه در خانه داشت ما حضری
پیشش آورد و کرد لابه گری
-
گفت شک نیست کاین چنین خوانی
نیست درخورد چون تو مهمانی
-
لیک از آبادی اینطرف دورست
خوان اگر بینواست معذورست
-
شه چو نان پاره شبان را دید
شربتی آب خورد و دست کشید
-
گفت نان آنگهی خورم که نخست
زانچه پرسم خبردهی به درست
-
کین سگ بسته مستمند چراست
شیرخانه است گرگ بند چراست
-
پیر گفت ای جوان زیبا روی
گویمت آنچه رفت موی به موی
-
این سگی بود پاسبان گله
من بدو کرده کار خویش یله
-
از وفاداری و امینی او
شاد بودم به همنشینی او
-
گر کله دور داشتی همه سال
دزد را چنگ و گرگ را چنگال
-
من بدو داده حرز خانه خویش
خوانده او را نه سگ شبانه خویش
-
و او به دندان و چنگ دشمن سوز
بازوی آهنین من شب و روز
-
گر من از دشت رفتمی سوی شهر
گله از پاس او گرفتی بهر
-
ور شدی شغل من به شهر دراز
گله را او به خانه بردی باز
-
چند سالم یتاق داری کرد
راست بازی و راست کاری کرد
-
تا یکی روز بر صحیفه کار
گله را نقش بر زدم به شمار
-
هفت سر گوسفند کم دیدم
غلطم در حساب ترسیدم
-
بعد یک هفته چون شمردم باز
هم کم آمد به کس نگفتم راز
-
پاس می داشتم به رای و به هوش
در خطای کسم نیامد گوش
-
گر چه می داشتم به شبها پاس
نشدم هیچ شب حریف شناس
-
وانک آگاه تر به کار از من
پاسبان تر هزار بار از من
-
باز چون کردم آن شمار درست
هم کم آمد چنانکه روز نخست
-
همه شب خاطرم به غم می بود
کز گله گوسفند کم می بود
-
ده ده و پنج پنچ می پرداخت
چون یخی کو به آفتاب گداخت
-
تا به حدی که عامل صدقات
آنچه ماند از منش ستد به زکات
-
اوفتادم من بیابانی
از گله صاحبی به چوپانی
-
نرم کرد آن غم درشت مرا
در جگر کار کرد و کشت مرا
-
گفتم این رخنه گر ز چشم بدست
دستکار کدام دام و ددست
-
با سگی این چنین که شیری کرد
کیست کاین آشنا دلیری کرد
-
تا یکی روز بر کناره آب
خفته بودم درآمدم از خواب
-
همچنان سرنهاده بر سر چوب
دست و پائی کشیده بی آشوب
-
ماده گرگی ز دور دیدم چست
کامد و شد سگش برابر سست
-
خواند سگ را به سگ زبانی خویش
سگ دویدش به مهربانی پیش
-
گرد او گشت و گرد می افشاند
گه دم و گه دبوس می جنباند
-
عاقبت بر سرین گرگ نشست
کام دل راند و رفت کار از دست
-
آمد و خفت و آرمید تنش
مهر حق السکوت بر دهنش
-
گرگ چون رشوه داده بود ز پیش
جست حق القدوم خدمت خویش
-
گوسفندی قوی که سر گله بود
پایش از بار دنبه آبله بود
-
برد و خوردش به کمترین نفسی
وین چنین رشوه خورده بود بسی
-
سگ ملعون به شهوتی که براند
گله ای را به دست گرگ بماند
-
گله ای را که کارسازی کرد
در سر کار عشقبازی کرد
-
چند نوبت معاف داشتمش
او خطا کرد و من گذاشتمش
-
تا هم آخر گرفتمش با گرگ
بستمش بر چنین خطای بزرگ
-
کردمش در شکنجه زندانی
تاکند بنده بنده فرمانی
-
سگ من گرگ راه بند منست
بلکه قصاب گوسفند منست
-
بر امانت خیانتی بردوخت
وان امینی به خائنی بفروخت
-
رخصت آن شد که تا نخواهد مرد
از چنین بند جان نخواهد برد
-
هر که با مجرمان چنین نکند
هیچکس بر وی آفرین نکند
-
شاه بهرام ازان سخندانی
عبرتی برگرفت پنهانی
-
این سخن رمز بود چون دریافت
خورد چیزی و سوی شهر شتافت
-
گفت با خود کزین شبانه پیر
شاهی آموختم زهی تدبیر
-
در نمودار آدمیت من
من شبانم گله رعیت من
-
در نمودار آدمیت من
من شبانم گله رعیت من
-
این که دستور تیزبین منست
در حفاظ گله امین منست
-
چون نماند اساس کار درست
از امین رخنه باز باید جست
-
تا بگوید که این خرابی چیست
اصل و بنیاد این خرابی کیست
-
چون به شهر آمد از گماشتگان
خواست مشروح بازداشتگان
-
چون در آن روزنامه کرد نگاه
روز بر وی چو نامه گشت سیاه
-
دید سرگشته یک جهان مجروح
نام هر یک نبشته در مشروح
-
گفته در شرح های ماتم و سور
کشتن از شه شفاعت از دستور
-
نام شه را به جور بد کرده
نیکنامی به نام خود کرده
-
شاه دانست کان چه شیوه گریست
دزد خانه به قصد خانه بریست
-
چون سگی کو گله به گرگ سپرد
شیون انگیخت با شبانه کرد
-
خود سگان در سگی چنین باشند
بخروشند چونکه بخراشند
-
مصلحت دید بازداشتنش
روز کی ده فرو گذاشتنش
-
گفت اگر مانمش به منصب خویش
کس به رفعش قلم نیارد پیش
-
چون ز حشمت کنم درش را دور
در شب تیره به نماید نور
-
بامدادان که روز روشن گشت
شب تاریک فرش خود بنوشت
-
صبح یک زخمی دو شمشیری
داد مه را ز خون خود سیری
-
بارگه بر سپهر زد بهرام
بار خود کرد بر خلایق عام
-
مهتران آمدند از پس و پیش
صف کشیدند بر مراتب خویش
-
راست روشن درآمد از در کاخ
رفت بر صدرگاه خود گستاخ
-
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ برزد چنانکه او را کشت
-
کای همه ملک من خراب از تو
رفته رونق ز ملک و آب از تو
-
گنج خود را به گوهر آکندی
گوهر و گنج من پراکندی
-
ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تا سپه را نه برگ ماند و نه ساز
-
خانه بندگان من بردی
پای در خون هرکس افشردی
-
از رعیت بجای رسم و خراج
گه کمر خواستی و گاهی تاج
-
حق نعمت گذاشتی از یاد
نیست شرمت ز من که شرمت باد
-
هست بر هر کسی به ملت خویش
کفر نعمت ز کفر ملت پیش
-
حق نعمت شناختن در کار
نعمت افزون دهد به نعمت خوار
-
از تو بر من چه راست روشن گشت
راستی رفت و روشنی بگذشت
-
لشگر و گنج را رساندی رنج
تا نه لشگر به جای ماند و نه گنج
-
چه گمان برده ای که وقت شراب
غافلانه مرا رباید خواب
-
رخنه سازی تو دست مستان را
بشکنی پای زیردستان را
-
بهر من باد خاک اگر بهرام
تیغ فرمش کند چون گیرد جام
-
گر ز خود غافلم به باده و رود
نیستم غافل از سپهر کبود
-
زین سخن صد هزار چنبر ساخت
همه در گردن وزیر انداخت
-
پس بفرمود تا زبانی زشت
سوی دوزخ دواندش ز بهشت
-
از عمامه کمند کردنش
در کشیدند و بند کردنش
-
پای در کنده دست در زنجیر
این چنین کس وزر بود نه وزیر
-
چون بدان قهرمان در آمد قهر
شه منادی روانه کرد به شهر
-
تا ستمدیدگان در آن فریاد
داد خواهند و شه دهدشان داد
-
چون شنیدند جمله خیل و سپاه
سرنهادند سوی حضرت شاه
-
شه به زندانیان چنین فرمود
کز دل دردناک خون آلود
-
هرکسی جرم خود پدید کند
بند خود را بدان کلید کند
-
بندیان ز بند جسته برون
آمدند از هزار شخص فزون
-
شاه از آن جمله هفت شخص گزید
هر یکی را ز حال خود پرسید
-
گفت با هر یکی گناه تو چیست
از کجائی و دودمان تو کیست
-
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یک سواره برون شدی به شکار
-
صید کردی و شادمانه شدی
چون شدی شاد سوی خانه شدی
-
چون شد آن روز غم عنان گیرش
رغبت آمد به سوی نخجیرش
-
یک تنه سوی صید رفت برون
تا ز دل هم به خون بشوید خون
-
کرد صیدی چنانکه بودش رای
غصه را دست بست و غم را پای
-
چون ز صید پلنگ و شیر و گراز
خواست تا سوی خانه گردد باز
-
در تک و تاب زانکه تاخته بود
مغزش از تشنگی گداخته بود
-
گرد برگرد آن زمین بشتافت
آب تا بیش جست کمتر یافت
-
دید دودی چو اژدهای سیاه
سر برآورده در گرفتن ماه
-
کوهه بر کوهه پیچ پیچ کنان
برصعود فلک بسیچ کنان
-
گفت آن دود گرچه زاتش خاست
از فروزندش آب باید خواست
-
چون بر آن دود رفت گامی چند
خرگهی دید برکشیده بلند
-
گله گوسفند سم تا گوش
گشته در آفتاب یخنی جوش
اندرز گرفتن بهرام از شبان
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/اندرز-گرفتن-بهرام-از-شبان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(58500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(58500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(58500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(58500 تومان)