-
در نوبت بار عام دادن
باید همه شهر جام دادن
-
فیاضه ابر جود گشتن
ریحان همه وجود گشتن
-
فیاضه ابر جود گشتن
ریحان همه وجود گشتن
-
باریدن بی دریغ چون مل
خندیدن بی نقاب چون گل
-
هرجای چو آفتاب راندن
در راه ببدره زر فشاندن
-
دادن همه را به بخشش عام
وامی و حلال کردن آن وام
-
پرسیدن هر که در جهان هست
کز فاقه روزگار چون رست
-
گفتن سخنی که کار بندد
زان قطره چو غنچه باز خندد
-
من کین شکرم در آستین است
ریزم که حریف نازنین است
-
بر جمله جهان فشانم این نوش
فرزند عزیز خود کند گوش
-
من بر همه تن شوم غذاساز
خود قسم جگر بدو رسد باز
-
***
-
ای ناظر نقش آفرینش
بر دار خلل ز راه بینش
-
در راه تو هر کرا وجودیست
مشغول پرستش و سجودیست
-
بر طبل تهی مزن جرس را
بیکار مدان نوای کس را
-
هر ذره که هست اگر غباریست
در پرده مملکت بکاریست
-
این هفت حصار برکشیده
بر هزل نباشد آفریده
-
وین هفت رواق زیر پرده
آخر به گزاف نیست کرده
-
کار من و تو بدین درازی
کوتاه کنم که نیست بازی
-
دیباچه ما که در نورد است
نز بهر هوی و خواب و خورد است
-
از خواب و خورش به اربتابی
کین در همه گاو و خر بیابی
-
زان مایه که طبعها سرشتند
ما را ورقی دگر نوشتند
-
تا در نگریم و راز جوئیم
سررشته کار باز جوئیم
-
بینیم زمین و آسمان را
جوئیم یکایک این و آن را
-
کاین کار و کیائی از پی چیست
او کیست کیای کار او کیست
-
هر خط که برین ورق کشید است
شک نیست در آنکه آفرید است
-
بر هر چه نشانه طرازیست
ترتیب گواه کار سازیست
-
سوگند دهم بدان خدایت
کین نکته به دوست رهنمایت
-
کان آینه در جهان که دید است
کاول نه به صیقلی رسید است
-
بی صیقلی آینه محال است
هردم که جز این زنی وبال است
-
در هر چه نظر کنی به تحقیق
آراسته کن نظر به توفیق
-
منگر که چگونه آفریده است
کان دیده وری ورای دیده است
-
بنگر که ز خود چگونه برخاست
وآن وضع به خود چگونه شد راست
-
تا بر تو به قطع لازم آید
کان از دگری ملازم آید
-
چون رسم حواله شد برسام
رستی تو ز جهل و من ز دشنام
-
هر نقش بدیع کایدت پیش
جز مبدع او در او میندیش
-
زین هفت پرند پرنیان رنگ
گر پای برون نهی خوری سنگ
-
پنداشتی این پرند پوشی
معلوم تو گردد ار بکوشی
-
سررشته راز آفرینش
دیدن نتوان به چشم بینش
-
این رشته قضا نه آنچنان تافت
کورا سررشته وا توان یافت
-
سررشته قدرت خدائی
بر کس نکند گره گشائی
-
عاجز همه عاقلان و شیدا
کین رقعه چگونه کرد پیدا
-
گرداند کس که چون جهان کرد
ممکن که تواند آنچنان کرد
-
چون وضع جهان ز ما محالست
چونیش برون تر از خیالست
-
در پرده راز آسمانی
سریست ز چشم ما نهانی
-
چندانکه جنیبه رانم آنجا
پی برد نمی توانم آنجا
-
در تخته هیکل رقومی
خواندم همه نسخه نجومی
-
بر هر چه از آن برون کشیدم
آرام گهی درون ندیدم
-
دانم که هر آنچه ساز کردند
بر تعبیه ایش باز کردند
-
هرچ آن نظری در او توان بست
پوشیده خزینه ای در آن هست
-
آن کن که کلید آن خزینه
پولاد بود نه آبگینه
-
تا چون به خزینه در شتابی
شربت طلبی نه زهر یابی
-
پیرامن هر چه ناپدیدست
جدول کش خود خطی کشیدست
-
وآن خط که ز اوج بر گذشته
عطفیست به میل بازگشته
-
کاندیشه چو سر به خط رساند
جز باز پس آمدن نداند
-
پرگار چو طوف ساز گردد
در گام نخست باز گردد
-
این حلقه که گرد خانه بستند
از بهر چنین بهانه بستند
-
تا هر که ز حلقه بر کند سر
سرگشته شود چو حلقه بر در
-
در سلسله فلک مزن دست
کین سلسله را هم آخری هست
-
گر حکم طبایع است بگذار
کو نیز رسد به آخر کار
-
بیرون تر ازین حواله گاهیست
کانجا به طریق عجز راهیست
-
زان پرده نسیم ده نفس را
کو پرده کژ نداد کس را
-
این هفت فلک به پرده سازی
هست از جهت خیال بازی
-
زین پرده ترانه ساخت نتوان
واین پرده به خود شناخت نتوان
-
گر پرده شناس ازین قیاسی
هم پرده خود نمی شناسی
-
گر باربدی به لحن و آواز
بی پرده مزن دمی بر این ساز
-
با پرده دریدگان خودبین
در خلوت هیچ پرده منشین
-
آن پرده طلب که چون نظامی
معروف شوی به نیکنامی
-
***
-
تا چند زمین نهاد بودن
سیلی خود خاک و باد بودن
-
چون باد دویدن از پی خاک
مشغول شدن به خار و خاشاک
-
بادی که وکیل خرج خاکست
فراش گریوه مغاکست
-
بستاند ازین بدان سپارد
گه مایه برد گهی بیارد
-
چندان که زمیست مرز بر مرز
خاکیست نهاده درز بر درز
-
گه زلزله گاه سیل خیزد
زین ساید خاک و زان بریزد
-
چون زلزله ریزد آب ساید
درزی زخریطه واگشاید
-
وان درز به صدمه های ایام
وادی کده ای شود سرانجام
-
جوئی که درین گل خرابست
خاریده باد و چاک آبست
-
از کوی زمین چو بگذری باز
ابر و فلک است در تک و تاز
-
هر یک به میانه دگر شرط
افتاده به شکل گوی در خرط
-
این شکل کری نه در زمین است
هر خط که به گرد او چنین است
-
هر دود کزین مغاک خیزد
تا یک دو سه نیزه بر ستیزد
-
وآنگه به طریق میل ناکی
گردد به طواف دیر خاکی
-
ابری که برآید از بیابان
تا مصعد خود شود شتابان
-
بر اوج صعود خود بکوشد
از حد صعود بر نجوشد
-
او نیز طواف دیر گیرد
از دایره میل می پذیرد
-
بینیش چو خیمه ایستاده
سر بر افق زمین نهاده
-
تا در نگری به کوچ و خیلش
دانی که به دایره است میلش
-
هر جوهر فردکو بسیط است
میلش به ولایت محیط است
-
گردون که محیط هفت موج است
چندان که همی رود در اوج است
-
گر در افق است و گر در اعلاست
هرجا که رود به سوی بالاست
-
زآنجا که جهان خرامی اوست
بالائی او تمامی اوست
-
بالا طلبان که اوج جویند
بالای فلک جز این نگویند
-
نز علم فلک گره گشائیست
خود در همه علم روشنائیست
-
گرمایه جویست ور پشیزی
از چار گهر در اوست چیزی
-
اما نتوان نهفت آن جست
کین دانه در آب و خاک چون رست
-
گرمایه زمین بدو رساند
بخشیدن صورتش چه داند
-
وآنجا که زمین به زیر پی بود
در دانه جمال خوشه کی بود
-
گیرم که ز دانه خوشه خیزد
در قالب صورتش که ریزد
-
در پرده این خیال گردان
آخر سببی است حال گردان
-
نزدیک تو آن سبب چه چیز است
بنمای که این سخن عزیز است
-
داننده هر آن سبب که بیند
داند که مسبب آفریند
-
زنهار نظامیا در این سیر
پابست مشو به دام این دیر
برهان قاطع در حدوث آفرینش
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/برهان-قاطع-در-حدوث-آفرینش
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51500 تومان)