-
بیا ساقی آن شب چراغ مغان
بیاور ز من برمیاور فغان
-
چراغی کزو چشمها روشنست
چراغ دلم را ازو روغنست
-
بگو ای سخن کیمیای تو چیست
عیار ترا کیمیا ساز کیست
-
که چندین نگار از تو برساختند
هنوز از تو حرفی نپرداختند
-
اگر خانه خیزی قرارت کجاست
ور از در درائی دیارت کجاست
-
ز ما سر براری و با ما نئی
نمائی به ما نقش و پیدا نئی
-
عمل خانه دل به فرمان تست
زبان خود علمدار دیوان تست
-
ندانم چه مرغی بدین نیکوی
ز ما یادگاری که ماند توی
-
سخن بین چه عالیست بالای او
کسادی مبیناد کالای او
-
متاع گرانمایه کاسد مباد
وگر باد بر کام حاسد مباد
-
بیارای سخنگوی چابک سرای
بساط سخن را یکایک بجای
-
سخن ران ازان نامور خفتگان
فسونی فرو دم به آشفتگان
-
***
-
***
-
***
-
گزارنده سرگذشت نخست
به اندیشه نغز و رای درست
-
چنین داد مژده که چون شهریار
به ملک سپاهان برآراست کار
-
ز پیروزی چرخ پیروزه رنگ
نبودش بسی در صفاهان درنگ
-
به اصطخر شد تاج بر سر نهاد
به جای کیومرث و کیقباد
-
شد آراسته ملک ایران بدو
قوی گشت پشت دلیران بدو
-
بزرگان بدو تهنیت ساختند
بدان سر بزرگی سر افراختند
-
نثاری که باشد سزاوار تخت
فشاندند بر شاه پیروز بخت
-
ز سرچشمه نیل تا رود گنگ
ز شوراب چین تا به تلخ آب زنگ
-
رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون کنان شاه را تخت و تاج
-
چو شه پای بر تخت زرین نهاد
ز گنج سخن حصن روئین گشاد
-
که باد آفریننده ای را سپاس
که کرد آفرین گوی را حق شناس
-
سر چون منی را ز بالین خاک
به انجم رسانید چون نور پاک
-
به ایرانم آورد از اقصای روم
به فرمان من سنگ را کرد موم
-
بجائی رسانید کار مرا
که محمل کشد چرخ بار مرا
-
پذیرفتم از داور آسمان
که ناسایم از داوری یک زمان
-
ستمدیده را داد بخشی کنم
شب تیرگان را درخشی کنم
-
خرد بر وفا رهنمای منست
صلاح جهان در وفای منست
-
ره راستی گیرم امروز پیش
که آگاهم از روز فردای خویش
-
بپرهیزم از روز عذر آوری
بپرهیزگاری کنم داوری
-
ز پیشانی پیل تا پای مور
نیاید ز من بر کسی دست زور
-
ندارم طمع بر زر و سیم کس
وگر چند یابم بر آن دسترس
-
ز خلق ار چه آزار بینم بسی
نخواهم که آزارد از من کسی
-
ده و دوده را برگرفتم خراج
نه ساو از ولایت ستانم نه باج
-
اگر گنجی آرم ز دنیا به دست
مهیا کنم قسمت هر که هست
-
دهم هر کسی را ز دولت کلید
کنم پایه کار هر کس پدید
-
هنرمند را سر برآرم بلند
کشم پای دیوانه را زیر بند
-
بپیچم سر از رایگان خوارگان
مگر بیزبانان و بیچارگان
-
چو دارد تنومند کار آگهی
نخواهم که باشد ز کاری تهی
-
چو بینم کسی را که او رنج برد
که با خرج او دخل او هست خرد
-
در آن خرجش امیدواری دهم
ز گنجینه خویش یاری دهم
-
به دین و به دانش کنم کارها
دهم داد را روز بازارها
-
ندارم ز کس ترس در هیچ کار
مگر زان کسی کاو بود ترسگار
-
در آس افکنم هر کرا سود نیست
ببخشایم آن را که بخشودنیست
-
جهان از سخا دارم آراسته
سخن را مدد بخشم از خواسته
-
ستم را ز خود دور دارم بهش
ستمکش نوازم ستمگاره کش
-
بجای یکی بد یکی بد کنم
به پاداش نیکی یکی صد کنم
-
عقوبت کنم خلق را بر گناه
نوازش کنم چون شود عذرخواه
-
چو گردن کشد خصم گردن زنم
چو در دشمنی تن زند تن زنم
-
بنا کردن نیکی از من بود
بدی را بدایت ز دشمن بود
-
من آن خاک بیزم به غربال رای
که بستانم و باز ریزم بجای
-
چو دولاب کو شربت تر دهد
از ین سرستاند بدان سر دهد
-
بهرچ از سر تیغم آید فراز
سر تازیانه ام کند ترکتاز
-
سر تیغم آرد جهان را به چنگ
سرتازیانه دهد بید رنگ
-
از آن آمدم بر سر این سریر
که افتادگان را شوم دستگیر
-
یکی پیکرم ز ابر و از آفتاب
به یک دست آتش به یک دست آب
-
به سنگی رسم سخت بگدازمش
به کشتی رسم تشنه بنوازمش
-
به خود نامدم سوی ایران ز روم
خدایم فرستاد از آن مرز و بوم
-
بدان تا حق از باطل آرم پدید
ز من بند هر قفل یابد کلید
-
سر حق شناسان برارم ز خاک
به باطل پرستان درارم هلاک
-
ز دنیا برم رنگ ناداشتی
دهم باد را با چراغ آشتی
-
فرشته کنم دیو هر خانه را
برآرایم از گنج ویرانه را
-
کجا عدل من سر برارد چو سرو
ز بیداد شاهین نترسید تذر و
-
شبانی کند گرگ بر گوسفند
همان شیر بر گور نارد گزند
-
بدان را ز نیکی کنم ناصبور
ز نیکان بدی را کنم نیز دور
-
کسی را من سر برافراختم
به پای کسش در نینداختم
-
وگر همسری را دریدم جگر
ندادم به درندگان دگر
-
نکشتم نهانی کسی را به زهر
مگر کاشکارا به شمشیر قهر
-
نه در کس جهانسوزی آموختم
نه بی حجتی خرمنی سوختم
-
نخواهم که آرم به کس بر شکست
وگر بشکنم مومیائیم هست
-
گر از من به چشمی رسد چشم درد
توانم درو توتیا نیز کرد
-
خدایم در این کار یاری دهاد
ز چشم بدان رستگاری دهاد
-
چو این داستان گفت شه یک به یک
نیوشنده را دست شد بر فلک
-
در آن انجمن بود بسیار کس
به شاه آزمائی گشاده نفس
-
از آن بوالفضولان بسیار گوی
وزان بوالحکیمان دیوانه خوی
-
پژوهنده ای بود حجت نمای
در آن انجمن گشت شاه آزمای
-
که شاها مرا یک درم درخورست
اگر بخشی از کشوری بهترست
-
جهاندار گفت از خداوند گاه
به اندازه قدر او گنج خواه
-
پژوهنده گفتا چو از یک درم
خجالت برد شه که چیزیست کم
-
به ار ملک عالم ببخشد به من
به انجم رساند سرم ز انجمن
-
دگر باره شه گفت کای بدسگال
به اندازه خود نکردی سؤال
-
دو حاجت نمودی نه بر جای خویش
یکی کم ز من دیگری از تو بیش
-
به اندازه باشد سخن گسترید
گزافه سخن را نباید شنید
-
سخن کان به ابرو درآرد گره
اگر آفرینست ناگفته به
-
دگر پرسشی کرد مرد دلیر
که بالا چرائی تو و خلق زیر
-
چو گوئی که یک رویه هستیم بار
چرا زیر و بالا درآری به کار
-
ملک گفت سرور منم زین گروه
چو سر زیر باشد نباشد شکوه
-
سر رستنی زیر زیبا بود
سر آدمی به که بالا بود
-
به ار شاه را جای باشد بلند
که تا دیده ها زو شود بهره مند
-
دگر زیرکی گفت کای شهریار
خردمند را با رعونت چکار
-
ترا زیور ایزدی در دلست
به زیور چه پوشی تنی کز گلست
-
ملک گفت کارایش خسروی
دهد چشم بینندگان را نوی
-
من ار شخص خود را چو گلشن کنم
شما را به خود چشم روشن کنم
-
نبینی که چون بشکفد نوبهار
بدو چشم روشن شود روزگار
-
از آن نکته ها مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش
-
دعا تازه کردند بر جان او
به جان باز بستند پیمان او
-
از آن بردباری کز او یافتند
به فرمان او پاک بشتافتند
-
به آیین جمشید هر روز شاه
شدی بر سر گاه هر صبحگاه
-
نوازش همی کرد با بندگان
نگه داشت آیین فرخندگان
-
فرستاد نامه به هر کشوری
به هر مرزبانی و هر مهتری
-
گرائیدشان دل به افسون خویش
امان دادشان از شبیخون خویش
-
جهانرا به فرمان خود رام کرد
در آن رام کردن کم آرام کرد
به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/به-پادشاهی-نشستن-اسکندر-در-اصطخر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(53000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(53000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(53000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(53000 تومان)