-
بیا ساقی آن ارغوانی شراب
به من ده که تا مست گردم خراب
-
مگر زان خرابی نوائی زنم
خراباتیان را صلائی زنم
-
***
-
***
-
مرا خضر تعلیم گر بود دوش
به رازی که نامه پذیرای گوش
***
-
که ای جامگی خوار تدبیر من
ز جام سخن چاشنی گیر من
-
چو سوسن سر از بندگی تافته
نم از چشمه زندگی یافته
-
شنیدم که درنامه خسروان
سخن راند خواهی چو آب روان
-
مشو ناپسندیده را پیش باز
که در پرده کژ نسازند ساز
-
پسندیدگی کن که باشی عزیز
پسندیدگانت پسندیده نیز
-
فرو بردن اژدها بی درنگ
بی انباشتن در دهان نهنگ
-
از آن خوش تر آید جهان دیده را
که بیند همی ناپسندیده را
-
مگوی آنچه دانای پیشینه گفت
که در در نشاید دو سوراخ سفت
-
مگر در گذرهای اندیشه گیر
که از باز گفتن بود ناگزیر
-
درین پیشه چون پیشوای نوی
کهن پیشگان را مکن پیروی
-
چو نیروی بکر آزمائیت هست
به هر بیوه خود را میالای دست
-
مخور غم به صیدی که ناکرده ای
که یخنی بود هر چه ناخورده ای
-
به دشواری آید گهر سوی سنگ
ز سنگش تو آسان کی آری به چنگ
-
همه چیز ار بنگری لخت لخت
به سختی برون آید از جای سخت
-
گهر جست نتوان به آسودگی
بود نقره محتاج پالودگی
-
کسی کو برد برتر و خشک رنج
ز ماهی درم یابد از گاو گنج
-
کسی کو برد برتر و خشک رنج
ز ماهی درم یابد از گاو گنج
-
خم نقره خواهی وزرینه طشت
ز خاک عراقت نباید گذشت
-
زری تا دهستان و خوارزم و چند
نوندی نه بینی به جز لور کند
-
به خاری و خزری و گیلی و کرد
به نانباره هر چار هستند خرد
-
نخیزد ز مازندران جز دو چیز
یکی دیو مردم یکی دیو نیز
-
نروید گیاهی ز مازندران
که صد نوک زوبین نبینی در آن
-
عراق دل افروز باد ارجمند
که آوازه فضل ازو شد بلند
-
از آن گل که او تازه دارد نفس
عرق ریزه ای در عراقست و بس
-
تو نیز آن به ای پیک علوی نژاد
که گرد جهان بر نگردی چو باد
-
به گوهر کنی تیشه را تیز کن
عروس سخن را شکر ریز کن
-
تو گوهر من از کان اسکندری
سکندر خود آید به گوهر خری
-
جهانداری آید خریدار تو
به زودی شود بر فلک کار تو
-
خریدار چون بر در آرد بها
نشاید ره بیع کردن رها
-
چو دریا خرد گوهر از کان تنگ
دهد کشتی در به یکباره سنگ
-
ز دریای او گنج گوهر مپوش
دری میستان گوهری می فروش
-
میانجی چنان کن برای صواب
که هم سیخ برجا بود هم کباب
-
چو دلداری خضرم آمد به گوش
دماغ مرا تازه گردید هوش
-
پذیرا سخن بود شد جایگیر
سخن کز دل آید بود دلپذیر
-
چو در من گرفت آن نصیحت گری
زبان برگشادم به در دری
-
نهادم ز هر شیوه هنگامه ای
مگر در سخن نو کنم نامه ای
-
در آن حیرت آباد بی یاوران
زدم قرعه بر نام نام آوران
-
هر آیینه کز خاطرش تافتم
خیال سکندر درو یافتم
-
مبین سرسری سوی آن شهریار
که هم تیغ زن بود و هم تاجدار
-
گروهیش خوانند صاحب سریر
ولایت ستان بلکه آفاق گیر
-
گروهی ز دیوان دستور او
به حکمت نبشتند منشور او
-
گروهی ز پاکی و دین پروری
پذیرا شدندش به پیغمبری
-
من از هر سه دانه که دانا فشاند
درختی برومند خواهم نشاند
-
نخستین درپادشائی زنم
دم از کار کشورگشائی زنم
-
ز حکمت برآرایم آنگه سخن
کنم تازه با رنجهای کهن
-
به پیغمبری کویم آنگه درش
که خواند خدا نیز پیغمبرش
-
سه در ساختم هر دری کان گنج
جداگانه بر هر دری برده رنج
-
بدان هر سه دریا بدان هر سه در
کنم دامن عالم از گنج پر
-
طرازی نوانگیزم اندر جهان
که خواهد ز هر کشوری نورهان
-
دریغ آیدم کاین نگارین نورد
بود در سفینه گرفتار گرد
-
در دولتی کو؟ کزین دستکار
به دیوار او بر نشانم نگار
-
پرندی چنین زنده دارش کنم
ز گرد زمین رستگارش کنم
-
بدین نامه نامور دیر باز
بمانم بر او نام او را دراز
-
نشستن گهی سازمش زین سریر
که باشد بروجاودان جای گیر
-
به حرفی مسجل کنم نام او
که ماند درین جنبش آرام او
-
نه حرفی که عالم زیادش برد
نه باران بشوید نه بادش برد
-
به شرطی که چون من در این دستگاه
رسانم سرش را به خورشید و ماه
-
مرا نیز ازو پایگاهی رسد
به اندازه سر کلاهی رسد
-
ز خورشید روشن توان جست نور
که شد راه سایه ازین کار دور
-
غلیواژ را با کبوتر چکار
به باز ملک در خور است این شکار
-
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
-
چنان گوید این نامه نغز را
که روشن کند خواندنش مغز را
-
دل دوستان را بدو نور باد
وزو دیده دشمنان دور باد
-
نواگر نوای چکاوک بود
چو دشمن زند تیز ناوک بود
-
در آن دایره کاین سخن رانده ام
درون پرور خویش را خوانده ام
-
که این نامه را نغز و نامی کند
گرامی کنش را گرامی کند
-
چنان برگشاید پر و بال او
که نیک اختری خیزد از فال او
-
نشاط اندر آرد به خوانندگان
مفرح رساند به دانندگان
-
فسرده دلان را درآرد به کار
غم آلودگان را شود غمگسار
-
نوازش کند سینه خسته را
گشایش دهد کار در بسته را
-
گرش ناتوانی تمنا کند
خدایش به خواندن توانا کند
-
وگر ناامیدیش گیرد به دست
به دست آورد هر امیدی که هست
-
هر آنچ از خدا خواستم زین قیاس
خدا داد و بر داده کردم سپاس
-
همایون تر آن شد که این بزمگاه
همایون بود خاصه در بزم شاه
تعلیم خضر در گفتن داستان
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/تعلیم-خضر-در-گفتن-داستان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(39500 تومان)