-
چو خورشید برزد سر از سبز میل
فرو شست گردون قبا را ز نیل
-
دگر باره شیران نمودند شور
ز گوران همه دشت کردند گور
-
به غلغل درآمد جرس با درای
بجوشید خون از دم کرنای
-
ز فریاد شیپور و آواز کوس
پدید آمد از سرخ گل سندروس
-
همان جودره سوی میدان شتافت
که در خود یکی ذره سستی نیافت
-
دگر باره هندی چو شیر سیاه
درافکند ختلی به ناوردگاه
-
یکی چابکی کرد با جودره
نمی رفت بر کار زخمی سره
-
هم آخر در ابرو یکی چین فکند
سر جودره بر سر زین فکند
-
برآورد از افکندنش کام خویش
سپردش به نعل ره انجام خویش
-
دلیرانه می گشت و می خواست مرد
تهی کرد جای از بسی هم نبرد
-
یکی نامور بود طرطوس نام
به مردی درآورده در روس نام
-
چو سرخ اژدهائی به پیچندگی
همه بر هلاکش بسیچندگی
-
سوی هندی آمد چو سیلی به جوش
که از کوه در پستی آرد خروش
-
در آن داوریهای بیگانگی
نمودند بسیار مردانگی
-
سرانجام روسی یکی حمله کرد
کزان عود هندی برآورد گرد
-
بپرداخت از خونش اندام را
چو می ریخت بر سنگ زد جام را
-
ز سر ترگ برداشت گفتا منم
هژبری کزین گونه شیر افکنم
-
مرا مادر من که طرطوس خواند
به روسی زبان رستم روس خواند
-
کسی کو زند بر من ابرو گره
کفن به که پوشد به جای زره
-
ز میدان نخواهم شدن باز جای
مگر لشگری را درارم ز پای
-
شه از کشتن هندی و زخم روس
بپیچید بر خود چو زلف عروس
-
بران بود کارد عنان سوی جنگ
دگر باره در عزمش آمد درنگ
-
چپ و راست می دید تا از سپاه
که خواهد شد از کینه ور کینه خواه
-
روان کرد مرکب شتابنده ای
ز پولاد چین برق تابنده ای
-
همایون سواری چو غرنده شیر
توانا و چابک عنان و دلیر
-
چنان غرق در آهن اندام او
که بی دانه جز بر نفس کام او
-
به جولان زدن سرفرازی کنان
به شمشیر چون برق بازی کنان
-
از آن چابکیها که می کرد چست
برابر شده دست بدخواه سست
-
بران روسی افکند مرکب چو باد
به تیغ آزمائی بغل برگشاد
-
چنان زد که از تیغ گردن زنش
سر دشمن افتاد در دامنش
-
از آن شیر دل تر سواری دگر
درآمد به پرخاش چون شیر نر
-
به زخمی دگر هم سرافکنده شد
چنین تا سری چند برکنده شد
-
فزون از چهل روسی کوه پشت
به آسانی آن شیر جنگی بکشت
-
بهر سو که می راند شبرنگ را
ز خون لعل کرد آهنش سنگ را
-
به هر حمله کانگیخت از هر دری
فرو ریخت از روسیان لشگری
-
چو بر خون شتابنده شد نیش او
نیامد کس از بیم در پیش او
-
یکی حمله نیک را ساز داد
عنان را به چابک عنان باز داد
-
در آن حمله کان کوه آهسته کرد
صد افکند و صد کشت و صد خسته کرد
-
شه از شیر مردیش حیران شده
بران دست و تیغ آفرین خوان شده
-
بدین گونه می کرد پیگارها
همی ریخت آتش در آن خارها
-
فلک تا نشد بر سرش مشگسای
نیامد ز آوردگه باز جای
-
چو در برقع کوه رفت آفتاب
سر روز روشن درآمد به خواب
-
شب تیره چون اژدهای سیاه
ز ماهی برآورد سر سوی ماه
-
سیه کرد بر شیروان راه را
فرو برد چون اژدها ماه را
-
سوار شبیخون بر از تاختن
برآسود و آمد به شب ساختن
-
به تاریکی شب چنان شد نهان
که نشناختن هیچکس در جهان
-
شه از مردی آن سوار دلیر
گمان برد کان شیر دل بود شیر
-
در اندیشه می گفت کان شهریار
که امروز کرد آنچنان کارزار
-
دریغا اگر روی او دیدمی
صدش گنج سربسته بخشیدمی
-
قوی بازوئی کرد و خلقی بکشت
چو بازوی خویشم قوی کرد پشت
-
نبود آدمی بود شیر عرین
که بادا بران شیر مرد آفرین
جنگ چهارم اسکندر با روسیان
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/جنگ-چهارم-اسکندر-با-روسیان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)