-
بیا ساقی آن آب جوی بهشت
درافکن بدانجام آتش سرشت
-
از آن آب و آتش مپیچان سرم
به من ده کز آن آب و آتش ترم
-
***
-
***
-
***
-
چه فرخ کسی کو بهنگام دی
نهد پیش خود آتش و مرغ ومی
-
بتی نار پستان بدست آورد
که در نار بستان شکست آورد
-
از آن نار بن تا به وقت بهار
گهی نار جوید گهی آب نار
-
برون آرد آنگه سر از کنج کاخ
که آرد برون سر شکوفه ز شاخ
-
جهان تازه گردد چو خرم بهشت
شود خوب صحرا و بیغوله زشت
-
بگیرد سرزلف آن دلستان
ز خانه خرامد سوی گلستان
-
گل آگین کند چشمه قند را
به شادی گزارد دمی چند را
-
***
-
گزارشگر دفتر خسروان
چنین کرد مهد گزارش روان
-
که چون در سپاهان کمر بست شاه
رسانید بر چرخ گردان کلاه
-
برآسود روزی دو در لهو و ناز
ز مشکوی دارا خبر جست باز
-
در هفت گنجینه را باز کرد
برسم کیان خلعتی ساز کرد
-
ز مصری و رومی و چینی پرند
برآراست پیرایه ارجمند
-
لباس گرانمایه خسروی
که دل را نوا داد و تن را نوی
-
قصبهای زربفت و خزهای نرم
که پوشندگان را کند مهد گرم
-
ز گوهر بسی عقد آراسته
برآموده با آن بسی خواسته
-
بسی نامه مهر ناکرده باز
ز نیفه بسی جامه دل نواز
-
فرستاد یکسر به مشکوی شاه
به سرخی بدل کرد رنگ سیاه
-
به مرجان ز پیروزه بنشاند گرد
طلای زر افکند بر لاجورد
-
به سنگ سیه بر زر سرخ سود
مگر بر محک زر همی آزمود
-
شبستان دارا ز ماتم بشست
بجای بنفشه گل سرخ رست
-
چو آراست آن باغ بدرام را
برافروخت روی دلارام را
-
شکیبائی آورد روزی سه چار
که تا بشکفد غنچه نوبهار
-
عروسان به زیور کشی خو کنند
سر و فرق را نغز و نیکو کنند
-
تمنای دل در دماغ آورند
نظر سوی روشن چراغ آورند
-
چو دانست کز سوک چیزی نماند
رعونت به عذر آستین برفشاند
-
به دستور شیرین زبان گفت خیز
زبان و قدم هر دو بگشای تیز
-
به مشکوی دارا شو از ما بگوی
که اینجا بدان گشتم آرام جوی
-
که تا روی مهروی دارا نزاد
ببینم که دیدنش فرخنده باد
-
حصاری کشم در شبستان او
برآرم سر زیر دستان او
-
یکی مهد زرین برآموده در
همه پیکر از لعل و پیروزه پر
-
ببر تا نشیند در او نازنین
خرامان شود آسمان بر زمین
-
دگر باد پایان با زین زر
ز بهر پرستندگانش ببر
-
چو دستور دانا چنین دید رای
کمر بست و آورد فرمان بجای
-
ره خانه خاص دارا گرفت
همه خانه را در مدارا گرفت
-
در آمد به مشگوی مشگین سرشت
چو آب روان کاید اندر بهشت
-
بهشتی پر از حور زیبنده دید
فریبنده شد چون فریبنده دید
-
بدان سیب چهران مردم فریب
همی کرد بازی چو مردم به سیب
-
نخستین حدیثی که آمد فرود
ز شه داد پوشیدگان را درود
-
که مشگوی شه را ز شه نور باد
دوئی از میان شما دور باد
-
اگر چرخ گردان خطائی نمود
بدین خانه دست آزمائی نمود
-
شه از جمله آن زیانها که رفت
گناهی ندارد در آنها که رفت
-
امیدم چنان شد سرانجام کار
که نومید از او گردد امیدوار
-
به اقبال این خانه رای آورد
خداوندی خود بجای آورد
-
به فرمان دارا و فرهنگ خویش
نهد شغل پیوند را پای پیش
-
جهان پادشا را چنین است کام
به عصمت سرائی چنین نیک نام
-
که روشن شود روی چون عاج او
شود روشنک درة التاج او
-
به روشن رخش چشم روشن کند
بدان سرخ گل خانه گلشن کند
-
ز دارا چنین در پذیرفت عهد
به مه بردن اینک فرستاد مهد
-
جهاندار کاینجا عنان باز کرد
تمنای این شغل را ساز کرد
-
زبان کسان بست ازین گفتگوی
به پای خود آمد بدین جستجوی
-
پریروی را سوی مهد آورید
به ترتیب این کار جهد آورید
-
چنین گفت با رای زن ترجمان
که در سایه شاه دایم بمان
-
کس خانه هم خانه زادی شود
به یاد آمده هم به یادی شود
-
به آب زر این نکته باید نوشت
شتربان درود آنچه خر بنده کشت
-
کمر گوشه مهد او تاج ماست
زمین بوس آن مهد معراج ماست
-
اگر برده گیرد سرافکنده ایم
وگر جفت سازد همان بنده ایم
-
ز فرمان او سر نباید کشید
کجا رای او هست زرین کلید
-
اگر سر درآرد بدین شغل شاه
سر روشنک را رساند به ماه
-
به کابین خسرو رضا داده ایم
که از تخمه خسروان زاده ایم
-
به روزی که فرمان دهد شهریار
که پیوند را باشد آن اختیار
-
به درگاه خسرو خرامش کنیم
به آئین پرستیش رامش کنیم
-
چو دستور فرزانه پاسخ شنید
سوی شاه شد باز گفت آنچه دید
-
رخ شه برافروخت از خرمی
که صید جواب خوشست آدمی
-
جوابی که در گوش گرد آورد
نیوشنده را دل به درد آورد
-
به روزی که طالع برومند بود
نظرها سزاوار پیوند بود
-
جهان جوی بر رسم آبای خویش
پریزاده را کرد همتای خویش
-
به رسم کیان نیز پیمان گرفت
وفا در دل و مهر در جان گرفت
-
در آن بیعت از بهر تمکین او
به ملک عجم بست کابین او
-
بفرمود تا کاردانان دهر
در آرایش آرند بازار و شهر
-
به منسوج خوارزم و دیبای روم
مطرز کنند آن همه مرز وبوم
-
سپاهان بدانسان که میخواستند
به دیبا و گوهر بیاراستند
-
کشیدند بر طره کوی و بام
شقایق نمطهای بیجاده فام
-
علم ها به گردون برافراختند
جهان را نوآرایشی ساختند
-
پر از کله شد کوی و بازارها
دگرگونه شد سکه کارها
-
نشاندند مطرب بهر برزنی
اغانی سرائی و بربط زنی
-
شکر ریز آن عود افروخته
عدو را چو عود و شکر سوخته
-
ز خیزان طرف تا لب زنده رود
زمین زنده گشت از نوای سرود
-
ز بس رود خیزان که از می رسید
لب رامشان رود را می گزید
-
گلاب سپاهان و مشک طراز
سر شیشه و نافه کردند باز
-
شفق سرخ گل بسته بر سور شاه
طبق پر شکر کرده خورشید و ماه
-
سپهر از شکر کوشکی ساخته
ز گل گنبدی دیگر افراخته
-
همه بوم و کشور ز شادی بجوش
مغنی برآورده هر سو خروش
-
چو شب جلوه کرد از پرند سیاه
رخ و زلف آراست از مشک و ماه
-
صدف بود گفتی مگر ماه چرخ
درو غالیه سوده عطار کرخ
-
ز بهر شه آن ماه مشگین کمند
ز چشم و دهان ساخت بادام و قند
-
فرستاد هر دو به مشکوی شاه
که در خورد مشکو بود مشک و ماه
-
دگر روز چون آفتاب بلند
عروسانه سر برکشید از پرند
-
دل شاه روم از پی آن عروس
به شورش در افتاد چون زنگ روس
-
یکی مجلس آراست از رود و می
که مینو ز شرمش برآورد خوی
-
به می لهو می کرد با مهتران
سر و ساغرش هر دو از می گران
-
ببخشید چندان در آن روز گنج
که آمد زمین از کشیدن به رنج
-
چو شب عقد خورشید درهم شکست
عقیقی در آمد شفق را به دست
-
به پیروزه بوسحاقیش داد
سخن بین که با بوسحاقان فتاد
-
ملک یافت بر کام دل دسترس
به مشکوی مشگین فرستاد کس
-
که تا روشنک را چو روشن چراغ
بیارند با باغ پیرای باغ
-
چنین گفت با روشنک مادرش
ز روشن روان شاه اسکندرش
-
که یاقوت یکتای اسکندری
چو همتای در شد به هم گوهری
-
بدین عقد دولت پناهی کنیم
همان میری و پادشاهی کنیم
-
نباید سر از حکم او تافتن
که نتوان ازو بهتری یافتن
-
کمر کن سر زلف بر بند کیش
که فرخ بود بر تو فرخندگیش
-
جز او هر که او با تو سر می زند
چو زلف تو سر بر کمر میزند
-
به گوش تو گر حلقه زر بود
چو بی او بود حلقه دربود
-
مدارای او کن که دارای ماست
چو دارا دلش بر مدارای ماست
-
پذیرفت ازو دختر دل نواز
پذیرفتی سخت با شرم و ناز
-
پریزاده را از پی بزم شاه
نشاندند در مهد زرین چو ماه
-
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند
-
پس آن که شد پیشکشهای نغز
که بینندگان را برافروخت مغز
-
سبک مادر مهربان دستبرد
گرامی صدف را به دریا سپرد
-
که از تخم شاهان و گردنکشان
همین یک سهی سرو مانده نشان
-
نگویم گرامی ترین گوهری
سپردم به نامی ترین شوهری
-
پدر کشته ای بی پدر مانده ای
یتیمی ولایت برافشانده ای
-
سپردم به زنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری
-
پذیرفت شاهنشه از مادرش
نهاد افسر همسری بر سرش
-
به سوسن سپردند شمشاد را
چمن جای شد سرو آزاد را
-
شه از لعل آن گوهر شاهوار
به گوهر خریدن درآمد به کار
-
پریچهره ای دید کز دلبری
پرستنده شد پیکرش را پری
-
خرامنده سروی رطب بار او
شکر چاشنی گیر گفتار او
-
فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوا بخش بیمار و بیمار خیز
-
ارش کوته و زلف وگردن دراز
لبی چون شکر خال با او به راز
-
زنخ ساده و غبغب آویخته
گلابی ز هر چشمی انگیخته
-
به خوناب پرورده ای چون جگر
سر از دیده بر کرده ای چون بصر
-
بهر شور کز لب برانگیختی
نمک بر دل خسته ای ریختی
-
به هر خنده کز لب شکر ریز کرد
شکر خنده ای را منش تیز کرد
-
رخی چون گل و آب گل ریخته
میان لاغر و سینه انگیخته
-
شکن گیر گیسویش از مشگ ناب
زده سایه بر چشمه آفتاب
-
سکندر که آن چشمه و سایه دید
برآسوده شد چون به منزل رسید
-
به چشم وفا سازگار آمدش
دلش برد چون در کنار آمدش
-
به کام دلش تنگ در بر گرفت
وز آن کام دل کام دل برگرفت
-
شده روشن از روشنک جان او
ز فردوس روشنتر ایوان او
-
جهان بانوش خواند پیوسته شاه
بر او داشت آیین حشمت نگاه
-
که بیدار و با شرم و آهسته بود
ز ناگفتنیها زبان بسته بود
-
کلید همه پادشاهی که داشت
بدو داد و تاجش ز گردون گذاشت
-
یکی ساعت از دیدن روی او
شکیبا نشد تا نشد سوی او
-
به شادی در آن کشور چون بهشت
برآسود با آن بهشتی سرشت
-
چو صبح از رخ روز برقع گشاد
ختن بر حبش داغ جزیت نهاد
-
خروس صراحی درآمد به جوش
خروش از سر خم همی گفت نوش
-
ز حلق خروسان طاوس دم
فرو ریخت در طاسها خون خم
-
می و مجلس شه بر آواز چنگ
به رخسار گیتی در آورد رنگ
-
شه هفت کشور به رسم کیان
یکی هفت چشمه کمر بر میان
-
برآمد چو خورشید بالای تخت
فلک در غلامی کمر کرده سخت
-
بر آراسته بزمی از نای و نوش
به لطفی که بیننده را برد هوش
-
نشاندند شایستگان را ز پای
بقدر هنر هر یکی جست جای
-
شکر ریخت مطرب به رامشگری
کمر بست ساقی به جان پروری
-
ز تری که میرفت رود و رباب
هوس را همی برد چون رود آب
-
سکندر سخا را سرآغاز کرد
در گنج اسکندری باز کرد
-
ز بس گنج دادن به ایران سپاه
ز دامن گهر موج زد بر کلاه
-
جهان را به پیرایه های نوی
برآراست از خلعت خسروی
-
همانا که بود آفتاب بلند
همه عالم از نور او بهره مند
-
بلند آفتابی که شد گنج بخش
بدادن نگردد تهی چون درخش
-
جهاندار بخشنده باید نه خس
خصال جهان داری اینست و بس
خواستاری اسکندر روشنک را
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/خواستاری-اسکندر-روشنک-را
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(78000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(78000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(78000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(78000 تومان)
کاردانان
- کاردان
- خردمند، کارآزموده