-
-
در طرف شام یکی پیر بود
چون پری از خلق طرف گیر بود
-
در اطراف شام، پیری زندگی میکرد که همچون پریان از مردم روگردان بود
-
-
-
پیرهن خود ز گیا بافتی
خشت زدی روزی از آن یافتی
-
پیراهن خود را از گیاه میبافت و با خشت زنی، رزق و روزی و درآمد زندگیش را کسب میکرد.
-
-
-
تیغ زنان چون سپر انداختند
در لحد آن خشت سپر ساختند
-
هنگامی که سربازان شمشیرزن، تسلیم سرنوشت شده و میمردند، در گورشان، از خشت پیرمرد به عنوان سپری استفاده میکردند....
-
-
-
هرکه جز آن خشت نقابش نبود
گرچه گنه بود عذابش نبود
-
(چرا که عقیده داشتند) که هر کسی که در گورش، تنها از خشت گلی برای خود نقابی داشته باشد، اگرچه در مدت زندگانیش گناهکار بوده باشد، دچار عذاب آخرت نخواهد شد.
-
-
-
پیر یکی روز در این کار و بار
کار فزائیش در افزود کار
-
یک روز، تقدیر، کار پیرمرد را در این شغل زیاد کرد.
-
-
-
آمد از آنجا که قضا ساز کرد
خوب جوانی سخن آغاز کرد
-
آنچه که تقدیر سرنوشت بود، به وقوع پیوست. جوان برومندی شروع به سخنرانی کرد:
-
-
-
کاین چه زبونی و چه افکندگیست
کاه و گل این پیشه خر بندگیست
-
که این چه بیچارگی و حقارتی است که تو تحمل میکنی؟! کاهگل درست کردن مانند شغل نگهبانی خران (شغل پستی) است.
-
-
-
خیز و مزن بر سپر خاک تیغ
کز تو ندارند یکی نان دریغ
-
بلند شو و (همانگونه که شمشیر بر سپر میکوبند،) با بیل به خاک ضربه نزن تا مردم (دلشان به حالت بسوزد و) یک قرص نان را از تو مضایقه نکنند.
-
-
-
قالب این خشت در آتش فکن
خشت نو از قالب دیگر بزن
-
قالب خشت زنیات را در آتش بینداز و از قالب تازهای خشت بزن (روزیات را از راه دیگر بدست بیاور)
-
-
-
چند کلوخی بتکلف کنی
در گل و آبی چه تصرف کنی
-
تا کی میخواهی با دشواری کلوخی از زمین بکنی؟ و در آب و گِل دگرگونی پدید بیاوری؟!
-
-
-
خویشتن از جمله پیران شمار
کار جوانان بجوانان گذار
-
برو و خودت را همانند پیران به حساب بیاور و کاری که مخصوص جوانان است را به جوانان واگذار کن
-
-
-
پیر بدو گفت جوانی مکن
درگذر از کار و گرانی مکن
-
پیرمرد به او گفت: جوانی و بیتجربگی نکن. از این امر بگذر و سرگرانی و تکبر نورز
-
-
-
خشت زدن پیشه پیران بود
بارکشی کار اسیران بود
-
خشت زدن شغل پیران است. بار (منت دیگران را) کشیدن کار اسیران است (ولی من آزاده هستم و منت کشی نمیکنم)
-
-
-
دست بدین پیشه کشیدم که هست
تا نکشم پیش تو یکروز دست
-
به این شغل روی آوردم تا مبادا یک روز مجبور شوم دستم را جلوی تو دراز کنم
-
-
-
دستکش کس نیم از بهر گنج
دستکشی میخورم از دست رنج
-
برای بدست آوردن ثروت، گدایی کسی را نمیکنم. از دست رنج خودم، نان دستکشی (نوعی نان) میخورم
-
-
-
از پی این رزق وبالم مکن
گر نه چنینست حلالم مکن
-
مرا به خاطر اینکه به دنبال رزق و روزیم هستم، سرزنش مکن. اما اگر اینگونه نباشد (یعنی اگر کارم بخاطر کسب رزق نیست) مرا نبخش.
-
-
-
با سخن پیر ملامتگرش
گریان گریان بگذشت از برش
-
با این سخن پیرمرد، جوان سرزش کننده، به گریه افتاد و از کنارش رد شد.
-
-
-
پیر بدین وصف جهاندیده بود
کز پی این کار پسندیده بود
-
بدین گونه، پیر مثل یک آدم جهاندیده بود چرا که دنبال یک کار نیک و آبرومند بود.
-
-
-
چند نظامی در دنیی زنی
خیز و در دین زن اگر میزنی
-
ای نظامی! تا کی به دنبال امور دنیوی هستی؟! بلند شو و اگر میخواهی کاری کنی، به دنبال امور دینی و اخروی باش
-
داستان پیر خشت زن
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/داستان-پیر-خشت-زن
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(9500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(9500 تومان)