داستان کودک مجروح
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/داستان-کودک-مجروح

متن داستان کودک مجروح

1. کودکی از جمله آزادگان

   رفت برون با دو سه همزادگان

   کودکی از نجیب زادگان با دو سه نفر از همسالان خود بیرون رفت

2. پایش ازان پویه درآمد ز دست

   مهر دل و مهره پشتش شکست

   درهنگام دویدن، کنترل خود را از دست داد و هم دلشکسته شد وهم مهره کمرش شکست

3. شد نفس آن دو سه همسال او

   تنگ تر از حادثه حال او

   بخاطر حادثه ای که برای او پیش آمد، همسالان او (دو سه نفر) به نفس نفس افتادند

4. آنکه ورا دوسترین بود گفت

   در بن چاهیش بباید نهفت

   آن کسی که بیش از بقیه با کودک دوست بود گفت: «باید او را در ته چاهی مخفی کرد»

5. تا نشود راز چو روز آشکار

   تا نشویم از پدرش شرمسار

   «تا این راز (حادثه) مانند روز آشکار نشود. تا پیش پدرش شرمنده نشویم»

6. عاقبت اندیش ترین کودکی

   دشمن او بود در ایشان یکی

   دوراندیش ترین کودک در جمع آنان، کسی بود که با کودک آسیب دیده دشمن بود

7. گفت همانا که در این همرهان

   صورت این حال نماند نهان

   آن کودک دوراندیش با خود گفت: «درواقع این موضوع در میان همراهان پنهان باقی نخواهد ماند»

8. چونکه مرا زین همه دشمن نهند

   تهمت این واقعه بر من نهند

   «از آنجایی که از بین همه، من را به دشمنی با او می شناسند، گناه این اتفاق را به گردن من می اندازند»

9. زی پدرش رفت وخبردار کرد

   تا پدرش چاره آن کار کرد

   به سوی پدرش رفت و او را از ماجرا خبردار کرد. تا اینکه پدرش این مشکل را برطرف نمود

10. هرکه درو جوهر دانائیست

    بر همه چیزیش توانائیست

    هرکسی که در وجودش، گوهر دانایی وجود دارد، قادر به انجام هر کاری هست.

11. بند فلک را که تواند گشاد؟

    آنکه بر او پای تواند نهاد

    چه کسی می تواند گره از مشکلات روزگار باز کند؟ کسی که می تواند بر روزگار پا بگذارد (دنیا را حقیر بشمارد)

12. چون ز کم و بیش فلک درگذشت

    کار نظامی ز فلک برگذشت

    از آنجایی که نظامی از کم و زیاد روزگار گذشت (نسبت به دنیا بی اعتنا بود) مقامش از آسمان ها هم بالاتر رفت.