-
بیا ساقی آن آب چون ارغوان
کزو پیر فرتوت گردد جوان
-
به من ده که تا زو جوانی کنم
گل زرد را ارغوانی کنم
-
***
-
***
-
***
-
سعادت به ما روی بنمود باز
نوازنده ساز بنواخت ساز
-
سخن را گزارش به یاری رسید
سخن گو به امیدواری رسید
-
گزارش کنان تیز کن مغز را
گزارش ده این نامه نغز را
-
نبرده جهاندار فرخ نبرد
خبر ده که با فور فوران چه کرد
-
***
-
گزارنده حرف این حسب حال
ز پرده چنین می نماید خیال
-
که چون شاه فارغ شد از کار کید
گهی رای می کرد و گه رای صید
-
روان کرد لشگر به تاراج فور
ز پیروزیش کرد یکباره دور
-
چو شه تیغ را برکشید از نیام
بداندیش را سر درآمد به دام
-
همه ملک و مالش به تاراج داد
سرش را ز شمشیر خود تاج داد
-
چو افتاده شد خصم در پای او
به دیگر کسی داده شد جای او
-
وز آنجا به رفتن علم برفراخت
که آن خاک با باد پایان نساخت
-
سه چیز است کان در سه آرامگاه
بود هر سه کم عمر و گردد تباه
-
به هندوستان اسب و در پارس پیل
به چین گربه زینسان نماید دلیل
-
جهاندار چون دید کان آب و خاک
ز پوینده اسبان برآرد هلاک
-
ز هندوستان شد به تبت زمین
ز تبت درآمد به اقصای چین
-
چو بر اوج تبت رسید افسرش
به خنده درآمد همه لشگرش
-
بپرسید کاین خنده از بهر چیست
بجایی که بر خود بباید گریست
-
نمودند کین زعفران گونه خاک
کند مرد را بی سبب خنده ناک
-
عجب ماند شه زان بهشتی سواد
که چون آورد خنده بی مراد
-
به دشواری راه بر خشک وتر
همی برد منزل به منزل به سر
-
ره از خون جنبندگان خشک دید
همه دشت بر نافه مشک دید
-
چو دید آهوی دشت را نافه دار
نفرمود کاهو کند کس شکار
-
به هر جا که لشگر گذر داشتی
به خروارها نافه برداشتی
-
چو لختی بیابان چین درنوشت
به آبادی آمد ز ویرانه دشت
-
چو مینا چراگاهی آمد پدید
که از خرمی سر به مینو کشید
-
به هر پنج گامی در آن مرغزار
روانه شده چشمه ای خوشگوار
-
هوای خوش و بیشه های فراخ
درختان بارآور سبز شاخ
-
روان آب در سبزه آبخورد
چو سیماب در پیکر لاجورد
-
گیاهان نو رسته از قطره پر
چو بر شاخ مینا برآموده در
-
پی آهو از چشمه انگیخته
چو بر نیفه ها نافه ها ریخته
-
سم گور بر سبزه خاریده جای
چو بر سبز دیبا خط مشک سای
-
سوادی که در وی سیاهی نبود
وگر بود جز پشت ماهی نبود
-
سکندر چو دید آن سواد بهی
ز سودای هندوستان شد تهی
-
در آب و چراگاه آن مرحله
بفرمود کردن ستوران یله
-
یکی هفته از خرمی یافت بهر
بر آسود با پهلوانان دهر
-
دگر هفته روزی پسندیده جست
کزو فال فیروزی آید درست
-
بفرمود تا کوس بنواختند
از آن مرحله سوی چین تاختند
-
دهلزن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد از باد پاک
-
چو آیینه چینی آمد پدید
سکندر سپه را سوی چین کشید
-
نشستند بر تازی تیز جوش
همه خاره خفتان و پولاد پوش
-
هوای خوش و راه بیخار بود
وگر بود خار انگبین دار بود
-
ز شیرین گیاهان کوه و دره
شکر یافته شیر آهو بره
-
بر آن صیدگه چون گذر کرد شاه
معنبر شد از گرد او صیدگاه
-
هر آهو که با داغ او زاده بود
زنافه کشی نافش افتاده بود
-
گوزنی کزو روی بر خاک داشت
به چشمش جهان چشم تریاک داشت
-
جهانجوی می شد چو غرنده شیر
جهنده هژبری شکاری به زیر
-
شکار افکنان در بیابان چین
بپرداخت از گور و آهو زمین
-
حریر زمین زیر سم ستور
شده گور چشم از بسی چشم گور
-
به مقراضه تیر پهلو شکاف
بسی آهو افکنده با نافه ناف
-
ادیم گوزنان سرین تا بسر
ز پیکان زر گشته چون کان زر
-
کمان شهنشه کمین ساخته
گوزنی به هر تیری انداخته
-
به نقاشی نوک تیر خدنگ
تهی کرده صحرای چین را ز رنگ
-
به نخجیر کرد در آن صیدگاه
یکی روز تا شب بسر برد راه
-
چو ترک حصاری ز کار اوفتاد
عروس جهان در حصار اوفتاد
-
زسودای او شب چو هندو زنی
شده جو زنان گرد هر برزنی
-
شهنشه فرود آمد از بارگی
همان لشگرش نیز یکبارگی
-
به تدبیر آسایش آورد رای
نجنبید تا روز مرغی ز جای
-
چو خاتون یغما به خلخال زر
زخرگاه خلخ برآورد سر
-
جهانی چو هندو به دود افکنی
چو یغما و خلخ شد از روشنی
-
زکوس شهنشه برآمد خروش
به یغما و خلخ در افتاد جوش
-
شه عالم آهنج گیتی نورد
در آن خاک یکماه کرد آبخورد
-
طویله زدند آخر انگیختند
به سبز آخران برعلف ریختند
-
خبر شد به خاقان که صحرا و کوه
شد از نعل پولاد پوشان ستوه
-
درآمد یکی سیل از ایران زمین
که نه چین گذارد نه خاقان چین
-
شتابنده سیلی که برکوه و دشت
زطوفان پیشینه خواهد گذشت
-
تگرگش زمین را ثریا کند
هلاک نهنگان دریا کند
-
سیاه اژدهائی که در هیچ بوم
نیامد چو او تند شیری ز روم
-
حبش داغ بر روی فرمان اوست
سیه پوشی زنگ از افغان اوست
-
به دارا رسانید تاراج را
ز شاهان هندو ستد تاج را
-
چو فارغ شد از غارت فوریان
کمر بست بر کین فغفوریان
-
گر آن ژرف دریا درآید ز جای
ندارد دران داوری کوه پای
-
بترسید خاقان و زد رای ترس
که بود از چنان دشمنی جای ترس
-
به هر مرزبان خطی از خان نبشت
که در مرز ما خاک با خون سرشت
-
ز شاه خطا تا به خان ختن
فرستاد و ترتیب کرد انجمن
-
سپاه سپنجاب و فرغانه را
دگر مرزداران فرزانه را
-
ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر
بسی پهلوان خواند زرین کمر
-
چو عقد سپه برهم آموده شد
دل خان خانان برآسوده شد
-
به کوه رونده درآورد پای
چو پولاد کوهی روان شد ز جای
-
دو منزل کم و بیش نزدیک شاه
طویله فرو بست و زد بارگاه
-
شب و روز پرسیدی از شهریار
که با او چه شب بازی آرد به کار
-
نهان رفته جاسوس را باز جست
که تا حال او بازگوید درست
-
خبر دادش آن مرد پنهان پژوه
که شاهیست با شوکت و با شکوه
-
دها و دهش دارد و مردمی
فرشته است در صورت آدمی
-
خردمند و آهسته و تیزهوش
به خلوت سخنگو به زحمت خموش
-
به سنگ و سکونت برآرد نفس
نکوشد به تعجیل در خون کس
-
ستم را زبان عدل را سود ازو
خدا راضی و خلق خشنود ازو
-
نیارد زکس جز به نیکی به یاد
نگردد به اندوه کس نیز شاد
-
ندیدم کسی کو بر او دست برد
نه مردانه ای کو ز بیمش نمرد
-
مگر تیرش از جعبه آرشست
که از نوک او خاره با خارشست
-
چو شمشیر گیرد بود چون درخش
چو می بر کف آرد شود گنج بخش
-
چو نقد سخن در عیار آورد
همه مغز حکمت به کار آورد
-
سخن نشنود کان نباشد درست
نگیرد پذیرفته خویش سست
-
به هر جایگه رونق انگیز کار
بجز در شبستان و جز در شکار
-
به نخجیر کردن ندارد درنگ
شکیبا بود چون رسد وقت جنگ
-
جهان ایمن از دانش و داد او
ملک بر ملک زاد بر زاد او
-
به میدان سر شهسواران بود
به مستی به از هوشیاران بود
-
چو خندد خیالی غریب آیدش
چو طیبت کند بوی طیب آیدش
-
فراوان شکیبست و اندک سخن
گه راستی راست چون سرو بن
-
سیاست کند چون شود کینه ور
ببخشاید آنگه که یابد ظفر
-
لبش در سخن موج طوفان زند
همه رای با فیلسوفان زند
-
به تدبیر پیران کند کارها
جوانان برد سوی پیگارها
-
پناهد به ایزد به بیگاه و گاه
نیفتد به بد مرد ایزد پناه
-
چو در زین کشد سرو آزاد را
بر اسبی که پیل افکند باد را
-
هم آورد او گر بود زنده پیل
کم از قطره باشد بر رود نیل
-
مبادا که اسبش حروفی کند
که از چرم شیر اسب خونی کند
-
پس و پیش چنبر جهاند چو مار
چپ و راست آتش زند چون شرار
-
ملوکی کز افسر نشان داشتند
جهان را به لشگر کشان داشتند
-
جز او نیست در لشگرش تیغزن
زهی لشگر آرای لشگر شکن
-
نیندیشد از هیچ خونخواره ای
مگر کز ضعیفی و بیچاره ای
-
فراخ افکند بارگه را بساط
به اندازه خندد چو یابد نشاط
-
نبیند ز تعظیم خود در کسی
چو بیند نوازش نماید بسی
-
خزینه است بخشیدن گوهرش
طویله بود دادن استرش
-
به خواهندگان گر کسی زر دهد
به جای زر او شهر و کشور دهد
-
مرادی که آرد دلش در شمار
دهد روزگارش به کم روزگار
-
چو خاقان خبر یافت زان بخردی
شکوهید از آن فره ایزدی
-
به آزرم خسرو دلش نرم شد
بسیچش به دیدار او گرم شد
-
بر اندیشه جنگ بر بست راه
بهانه طلب کرد بر صلح شاه
-
به شاه جهان قصه برداشتند
که ترکان چین رایت افراشتند
-
شهنشه مثل زد که نخجیر خام
به پای خود آن به که آید به دام
-
اگر با من او هم نبردی کند
نه مردی که آزاد مردی کند
-
مراد شما را سبک راه کرد
به ما بر ره دور کوتاه کرد
-
چنان آرمش چین در ابروی تنگ
که در چین بگرید بر او خاره سنگ
-
سپیده دمان کز سپهر کبود
رسانید خورشید شه را درود
-
دبیر عطارد منش را نشاند
که بر مشتری زهره داند فشاند
-
یکی نامه درخواست آراسته
فروزان تر از ماه ناکاسته
-
سخن ساخته در گزارش دو نیم
یکی نیمه ز امید ودیگر ز بیم
-
***
-
دبیر قلمزن قلم برگرفت
نخستین سخن ز افرین درگرفت
-
جهان آفریننده را کرد یاد
که بی یاد او آفرینش مباد
-
خدائی که امید و آرام ازوست
دل مرد جوینده را کام ازوست
-
به بیچارگی چاره کار ما
درآب و در آتش نگهدار ما
-
چو بخشش کند ره نماید به گنج
چو بخشایش آرد رهاند ز رنج
-
جهان را نبود از بنه هیچ ساز
بفرمان او نقش بست این طراز
-
گزیده کسی کو به فرمان اوست
بر او آفرین کافرین خوان اوست
-
چو کلک از سر نامه پرداختند
سخن بر زبان شه انداختند
-
که این نامه ز اسکندر چیره دست
به خاقان که بادا سکندر پرست
-
به فرمان دارای چرخ کبود
ز ما باد بر جان خاقان درود
-
چنان داند آن خسرو داد بخش
که چون ما درین بوم راندیم رخش
-
نه بر جنگ از ایران زمین آمدیم
به مهمان خاقان چین آمدیم
-
بدان دل که از راه فرمانبری
کند میهمان را پرستشگری
-
به شهر شما گر بلند آفتاب
ز مشرق کند سوی مغرب شتاب
-
من آن آفتابم که اینک ز راه
زمغرب به مشرق کشیدم سپاه
-
سیه تا سپیدی گرفتم به تیغ
بدادم به خواهندگان بی دریغ
-
ز حد حبش عزم چین ساختم
زمغرب به مشرق زمین تاختم
-
ز پایینگه آفتاب بلند
سوی جلوه گاهش رساندم سمند
-
به هندوستان کاشتم مشک بید
بکارم به چین یاسمین سپید
-
اگر ترسی از پیچ دوران من
مپیچان سر از خط فرمان من
-
وگر پیچی از امر من رای و هوش
بپیچاندت چرخ گردنده گوش
-
به جائی میاور که این تند شیر
به نخجیر گوران دراید دلیر
-
بگردان پی شیر ازین بوستان
مده پیل را یاد هندوستان
-
بلا بر سر خود فرود آورند
که بر یاد مستان سرود آورند
-
ببین تا ز شمشیر من روز جنگ
چه دریای خون شد به صحرای زنگ
-
چگونه ز دارا نشاندم غرور
چه کردم بجای فرومایه فور
-
دگر خسروان را به نیروی بخت
به سر چون درآوردم از تاج و تخت
-
گر ایدون که آید فریدون به من
گرفتار گردد همیدون به من
-
به هر مرز و بومی که من تاختم
ز بیگانه آن خانه پرداختم
-
کسی گو مرا نیکخواهی نمود
ز من هیچ بدخواهی او را نبود
-
چو دادم کسی را به خود زینهار
نگشتم بر آن گفته زنهار خوار
-
زبانم چو بر عهد شد رهنمون
نبردم سر از عهد و پیمان برون
-
به یغما و چین زان نیارم نشست
که یغمائی و چینی آرم به دست
-
مرا خود بسی در دریائیست
غلامان چینی و یغمائیست
-
به زیر آمدن ز آسمان بر زمین
بسی بهتر از ملک ایران به چین
-
چه داری تو ای ترک چین در دماغ
که بر باد صرصر کشانی چراغ
-
به جای فرستادن نزل و گنج
چرا با هزبران شدی کینه سنج
-
فرود آمدن چیست بر طرف راه
چو سد سکندر کشیدن سپاه
-
اگر قصد پیکار ما ساختی
بخوری بر آتش برانداختی
-
وگر پیش اقبال باز آمدی
کجا عذر اگر عذر ساز آمدی
-
خبر ده مرا تا بدانم شمار
که در سله مارست یا مهره مار
-
سپاه از صبوری به جوش آمدند
ز تقصیر من در خروش آمدند
-
هزبرانم آهوی چین دیده اند
کم آهوی فربه چنین دیده اند
-
بریدند زنجیر شیران من
دلیرند بر خون دلیران من
-
پرتیر و منقار پیکان تیز
کنند از شغب جعبه را ریز ریز
-
سنان چشم در راه این دشمنست
گر آنجا منی گر ز من صد منست
-
غلامان ترکم چو گیرند شست
ز تیری رسد لشگری را شکست
-
اگر خسرو شست میران بود
هم آماج این شست گیران بود
-
چو بر دوده دود من برگذشت
اگر نقش چین بود شد دود دشت
-
ز پیوند آزرم چون بگذرم
مباد آبم ار با کس آبی خورم
-
سنانم چنان اژدها را خورد
که طوفان آتش گیا را خورد
-
چو تیرم گذر بر دلیران کند
نشانه ز پهلوی شیران کند
-
گرم ژرف دریا بود هم نبرد
ز دریا برآرم بر شمشیر گرد
-
وگر کوه باشد بجوشانمش
به زنگار آهن بپوشانمش
-
بهم پنجه پیل را بشکنم
شه پیلتن بلکه پیل افکنم
-
سرین خوردن گور و پشت گوزن
ندارد بر شیر درنده وزن
-
چو شاهین بحری درآید به کار
دهد ماهیان را ز مرغان شکار
-
شما ماهیانید بی پا و چنگ
مرا اژدها در دهن چو نهنگ
-
سگان نیز کان استخوان می خورند
به دندان چون تیغ نان می خورند
-
به هر جا که نیروی من پی فشرد
مرا بود پیروزی و دستبرد
-
چو کین آوری کین باستانی کنم
شوی مهربان مهربانی کنم
-
اگر گوهرت باید و گر نهنگ
ز دریای من هر دو آید به چنگ
-
ندیدی مگر تیغم انگیخته
نهنگی و گوهر بر او ریخته
-
من آن گنج و آن اژدها پیکرم
که زهر است و پازهر در ساغرم
-
به نزد تو از گنج و از اژدها
خبر ده به من تا چه آرد بها
-
گر آیی تنت در پرند آورم
وگر نی سرت زیر بند آورم
-
درشتی و نرمی نمودم تو را
بدین هر دو قول آزمودم تو را
-
اگر پای خاکی کنی بر درم
چو خورشید بر خاک چین بگذرم
-
و گر نی دراندازم از راه کین
همه خاک چین را به دریای چین
-
چو نامه بخوانی نسازی درنگ
نمائی به من صورت صلح و جنگ
-
تغافل نسازی که سیلاب نیز
به جوشست در ابر سیلاب ریز
-
زبان دان یکی مرد مردم شناس
طلب کرد کز کس ندارد هراس
-
فرستاد تا نامه نغز برد
به مهر سکندر به خاقان سپرد
-
چو خاقان فرو خواند عنوان شاه
فرو خواست افتادن از اوج گاه
-
از آن هیبتش در دل آمد هراس
که زیرک منش بود و زیرک شناس
-
دو پیکر خیالی بر او بست راه
که بر شه زنم یا شوم نزد شاه
-
دو رنگی در اندیشه تاب آورد
سر چاره گر زیر خواب آورد
رفتن اسکندر از هندوستان به چین
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/رفتن-اسکندر-از-هندوستان-به-چین
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(105000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(105000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(105000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(105000 تومان)