-
بیا ساقی آن خاک ظلمات رنگ
بجوی و بیار آب حیوان به چنگ
-
بدان آب روشن نظر کن مرا
وزین زندگی زنده تر کن مرا
-
***
-
***
-
***
-
درین فصل فرخ ز نو تا کهن
ز تاریخ دهقان سرایم سخن
-
گزارنده دهقان چنین درنوشت
که اول شب ازماه اردی بهشت
-
سکندر به تاریکی آورد رای
که خاطر ز تاریکی آید بجای
-
نبینی کزین قفل زرین کلید
به تاریکی آرند جوهر پدید
-
کسی کاب حیوان کند جای خویش
سزد گر حجابی برآرد ز پیش
-
نشیننده حوضه آبگیر
ز نیلی حجابی ندارد گزیر
-
سکندر چو آهنگ ظلمات کرد
عنایت به ترک مهمات کرد
-
عنان کرد سوی سیاهی رها
نهان شد چو مه در دم اژدها
-
چنان داد فرمان در آن راه نو
که خضر پیمبر بود پیشرو
-
شتابنده خنگی که در زیر داشت
بدو داد کو زهره شیر داشت
-
بدان تا بدان ترکتازی کند
سوی آب خور چاره سازی کند
-
یکی گوهرش داد کاندر مغاک
به آب آزمودن شدی تابناک
-
بدو گفت کاین راه را پیش و پس
تویی پیش رو نیست پیش از تو کس
-
جریده به هرسو عنان تاز کن
به هشیار مغزی نظر باز کن
-
کجا آب حیوان برآرد فروغ
که رخشنده گوهر نگوید دروغ
-
بخور چون تو خوردی به نیک اختری
نشان ده مرا تا ز من برخوری
-
به فرمان او خضر خضرا خرام
به آهنگ پیشینه برداشت گام
-
ز هنجار لشگر به یک سو فتاد
نظرها به همت ز هر سو گشاد
-
چو بسیار جست آب را در نهفت
نمی شد لب تشنه با آب جفت
-
فروزنده گوهر ز دستش بتافت
فرو دید خضر آنچه می جست یافت
-
پدید آمد آن چشمه سیم رنگ
چو سیمی که پالاید از ناف سنگ
-
نه چشمه که آن زین سخن دور بود
وگر بود هم چشمه نور بود
-
ستاره چگونه بود صبحگاه
چنان بود اگر صبح باشد پگاه
-
به شب ماه ناکاسته چون بود
چنان بود اگر مه به افزون بود
-
ز جنبش نبد یک دم آرام گیر
چو سیماب بردست مفلوج پیر
-
ندانم که از پاکی پیکرش
چو مانندگی سازم از جوهرش
-
نیاید ز هر جوهر آن نور و تاب
هم آتش توان خواند یعنی هم آب
-
چو با چشمه خضر آشنائی گرفت
بدو چشم او روشنایی گرفت
-
فرود آمد و جامه برکند چست
سر و تن بدان چشمه پاک شست
-
وزو خورد چندانکه بر کار شد
حیات ابد را سزاوار شد
-
همان خنگ را شست و سیراب کرد
می ناب در نقره ناب کرد
-
نشست از بر خنگ صحرا نورد
همی داشت دیده بدان آب خورد
-
که تا چون شه آید به فرخنگی
بگوید که هان چشمه زندگی
-
چو در چشمه یک چشم زد بنگرید
شد آن چشمه از چشم او ناپدید
-
بدانست خضر از سر آگهی
که اسکندر از چشمه ماند تهی
-
ز محرومی او نه از خشم او
نهان گشت چون چشمه از چشم او
-
در این داستان رومیان کهن
به نوعی دگر گفته اند این سخن
-
که الیاس با خضر همراه بود
در آن چشمه کو بر گذرگاه بود
-
چوبا یکدگر هم درود آمدند
بدان آب چشمه فرود آمدند
-
گشادند سفره بران چشمه سار
که چشمه کند خورد را خوشگوار
-
بران نان کو بویاتر از مشک بود
نمک یافته ماهیی خشک بود
-
ز دست یکی زان دو فرخ همال
درافتاد ماهی در آب زلال
-
بسیچنده در آب پیروزه رنگ
بسیچید تا ماهی آرد به چنگ
-
چو ماهی به چنگ آمدش زنده بود
پژوهنده را فال فرخنده بود
-
بدانست کان چشمه جان فرای
به آب حیات آمدش رهنمای
-
بخورد آب حیوان به فرخندگی
بقای ابد یافت در زندگی
-
همان یار خود را خبردار کرد
که او نیز خورد آب ازان آب خورد
-
شگفتی نشد کاب حیوان گهر
کند ماهی مرده را جانور
-
شگفتی در آن ماهی مرده بود
که بر چشمه زندگی ره نمود
-
ز ماهی و آن آب گوهر فشان
دگر داد تاریخ تازی نشان
-
که بود آب حیوان دگر جایگاه
مجوسی و رومی غلط کرد راه
-
گر آبیست روشن در این تیره خاک
غلط کردن آبخوردش چه باک
-
چو الیاس و خضر آب خور یافتند
از آن تشنگان روی برتافتند
-
ز شادابی کام آن سرگذشت
یکی شد به دریا یکی شد به دشت
-
ز یک چشمه رویا شده دانه شان
دو چشمه شده آسیا خانه شان
-
سکندر به امید آب حیات
همی کرد در رنج و سختی ثبات
-
سر خویش را سبزی از چشمه جست
که سیراب تر سبزی از چشمه رست
-
چهل روز در جستن چشمه راند
بر او سایه نفکند و در سایه ماند
-
مگر کرمیی در دل تنگ داشت
که بر چشمه و سایه آهنگ داشت
-
ز چشمه نه سایه رسد بلکه نور
ولی کم بود چشمه از سایه دور
-
اگر چشمه با سایه بودی صواب
کجا سایه با چشمه آفتاب
-
چو چشمه ز خورشید شد خوشگوار
چرا زیرسایه شدآن چشمه سار
-
بلی چشمه را سایه بهتر ز گرد
کزان هست شوریده زین هست سرد
-
فرو ماند خسرو در آن سایگاه
چو سایه شده روز بر وی سیاه
-
به امید آن کاب حیوان خورد
که هر کس که بینی غم جان خورد
-
از آن ره که او عمر پرداز گشت
چو نومید شد عاقبت بازگشت
-
در آن غم که تدبیر چون آورد
کز آن سایه خود را برون آورد
-
سروشی در آن راهش آمد به پیش
بمالید بر دست او دست خویش
-
جهان گفت یکسر گرفتی تمام
نئی سیر مغز از هوسهای خام
-
بدو داد سنگی کم از یک پشیز
که این سنگرا دار با خود عزیز
-
در آن کوش از این خانه سنگ بست
که همسنگ این سنگی آری بدست
-
همانا کز آشوب چندین هوس
به هم سنگ او سیر گردی و بس
-
ستد سنگ ازو شهریار جهان
سپارنده سنگ از او شد نهان
-
شتابنده می شد در آن تیرگی
خطر در دل و در نظر خیرگی
-
یکی هاتف از گوشه آواز داد
که روزی به هر کس خطی باز داد
-
سکندر که جست آب حیوان ندید
نجسته به خضر آب حیوان رسید
-
سکندر به تاریکی آرد شتاب
ره روشنی خضر یابد بر اب
-
به حلوا پزی صد کس آتش کند
به حلوا دهان را یکی خوش کند
-
دگر هاتفی گفت کای اهل روم
فروزنده ریگیست این ریگ بوم
-
پشیمان شود هر که بردارش
پشیمان تر آنکس که بگذاردش
-
ازان هر کس افکند در رخت خویش
به اندازه طالع و بخت خویش
-
شگفتی بسی دید شه در نهفت
که نتوان ازان ده یکی باز گفت
-
حدیث سرافیل و آوای صور
نگفتم که ده میشد از راه دور
-
چو گوینده دیگر آن کان گشاد
اساسی دگر باره نتوان نهاد
-
چو با چشمه شه آشنائی نیافت
سوی چشمه روشنایی شتافت
-
سپه نیز بر حکم فرمان شاه
به باز آمدن برگرفتند راه
-
همان پویه در راه نوشد که بود
همان مادیان پیشرو شد که بود
-
چهل روز دیگر چو رفت از شمار
پدید آمد آن تیرگی را کنار
-
برون آمد از زیر ابر آفتاب
ز بی آبی اندام خسرو در آب
-
دوید از پس آنچه روزی نبود
چو روزی نباشد دویدن چه سود
-
به دنبال روزی چه باید دوید
تو بنشین که خود روزی آید پدید
-
یکی تخم کارد یکی بدرود
همایون کسی کاین سخن بشنود
-
نشاید همه کشتن از بهر خویش
که روزی خورانند از اندازه بیش
-
ز باغی که پیشینگان کاشتند
پس آیندگان میوه برداشتند
-
چو کشته شد از بهر ما چند چیز
ز بهر کسان ما بکاریم نیز
-
چو در کشت و کار جهان بنگریم
همه ده کشاورز یکدیگریم
رفتن اسکندر به ظلمات
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/رفتن-اسکندر-به-ظلمات
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(50500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(50500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(50500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(50500 تومان)